کد مطلب:330033 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:370

ویژگیهای اسلامی و مراحل و خصال ایمان
سر چشمه طینت انسان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عبدالله بن كیسان می گوید: به محضر امام صادق (ع ) رفتم و گفتم ، قربانت گردم : من غلام شما عبدالله بن كیسان هستم .

امام : نژادت را می شناسم ولی خودت را نمی شناسم .

عبدالله : من در بلاد جبل (باختران ) چشم به دنیا گشودم ، و در سرزمین فارس (شیراز) بزرگ شده ام ، و به خاطر تجارت و داد و ستد، با مردم تماس ‍ دارم ، (اینك سؤ الی دارم كه می خواهم از شما بپرسم ) گاهی با مردی معاشرت می كنم ، و از او رفتار نیك ، و اخلاق خوب و امانت داری می بینم ، ولی وقتی كه در مورد مذهب او تحقیق می كنم ، می بینم در صف دشمنان شماست و به عكس گاهی با مرد دیگری معاشرت می نمایم ، می بینم بد رفتار و بد اخلاق است و امانت داری او كم است ، وقتی كه درباره مذهبش ‍ جستجو می كنم ، معلوم می شود كه شیعه است و امامت شما را پذیرفته است ، چگونگی این وضع متفاوت را برایم بیان كنید.

امام : ای ابن كیسان ! مگر نمی دانی كه خداوند گِلی از بهشت و گِلی از دوزخ گرفت ، و آنها را با هم آمیخت ، و سپس آنها را از هم جدا كرد (مؤ منان را از گل بهشتی ، و كافران را از گل دوزخی ، پدید آورد)، بنابراین آنچه از خوش ‍ رفتاری و امانت داری و خوش اخلاقی را كه از دشمنان ما می بینی به خاطر تماسی است كه طینت آنها (قبل از جدا شدن گل آنها از همدیگر) با طینت مؤ منان داشتند، ولی دشمنان ما سر انجام به اصل (گل دوزخ ) خود بر می گردند (و اهل دوزخ می شوند).

و آنچه از بی امانتی و بد اخلاقی ما در دوستان ما می بینی به خاطر آن تماسی است كه گل آنها با گل دوزخیان داشته است ، سر انجام دوستان ما به اصل خلقت خود (گل بهشتی ) باز می گردند، و اهل بهشت خواهند شد. (401) (یعنی زمینه دوزخی شدن دشمنان ما فراهم است ، و زمینه بهشتی شدن دوستان ما نیز فراهم است ، و سر انجام همین زمینه ، كار خود را خواهد كرد)



خلاصه دین اسلام



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابی جارود می گوید: به امام باقر(ع ) عرض كردم : ای فرزند رسول خدا! آیا شما دوستی و پیوند قلبی و پیروی مرا نسبت به خودتان می دانید؟

امام : آری می دانم .

ابی جارود: من سؤ الی از شما دارم كه تقاضا دارم به آن پاسخ دهید، زیرا بر اثر نابینائی كمتر راه می روم و قادر نیستم همواره به حضور شما شرفیاب گردم .

امام : حاجتت چیست ؟

ابی جارود: دینی كه شما و خاندان شما، خدا را بر اساس آن دین می پرستید، به من بفرمائید كه چگونه است ، تا من نیز بر اساس آن ، خدا را عبادت نمایم .

امام : مطلب را كوتاه گفتی با اینكه سؤ ال مهم و بزرگی نمودی ، سوگند به خدا همان دین را كه خودم و پدرانم با آن دینداری می كنیم به تو می گویم ، آن دین ، عبارت است از:

1 - گواهی به یكتائی و بی همتائی خدا.

2 - گواهی به رسالت محمد(ص )، و اقرار به آنچه از طرف خدا آورده است .

3 - گواهی به رهبری و امامت ولی (مورد قبول ) ما و دشمنی با دشمنان ما.

4 - اطاعت كردن از فرمان ما.

5 - انتظار قائم ما.

6 - كوشش و پاكزیستی در انجام واجبات و ترك محرمات . (402)



مجموعه دین اسلام



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عمروبن حریث می گوید: به محضر امام صادق (ع ) رسیدم ، و آن حضرت در منزل برادرش عبدالله بود.

گفتم : چرا به این منزل آمده ای ؟

امام : برای تفریح .

عمرو: قربانت گردم ، آیا دینم را برای شما بیان نكنم ؟ (تا بدانم آیا مورد قبول شما هست یا نه ؟)

امام : بیان كن .

عمرو: من خدا را می پرستم و دینم را بر این اساس قرار داده ام :

1 - گواهی به اینكه معبودی جز خدای یكتا نیست .

2 - محمد(ص ) بنده و رسول خدا است .

3 - روز قیامت حتمی است و شكی در وقوع آن نیست ، و خداوند انسانها را از گورشان ، بر انگیزد.

4 و 5 - اقامه نماز و دادن زكات .

6 و 7 - روزه ماه رمضان و حج خانه خدا.

8 - و امامت محمدبن علی (امام باقر) و امامت شما بعد از او، و شما امامان من هستید كه من بر اساس همین برنامه دینی ، زندگی كنم و بمیرم

امام : ((ای عمرو! به خدا سوگند، دین من و پدرانم كه خدا را در نهان و آشكار، بر آن اساس دینداری می كنم ، همین است ، پرهیزكار باش ، و زبانت را جز از سخن نیك نگهدار، و نگو كه من از جانب خود هدایت یافته ام ، بلكه خدا تو را هدایت فرموده است ، پس خدا را به خاطر نعمتهایش شكر كن ، و از كسانی نباش كه وقتی حاضر شود، سرزنش گردد، و وقتی غایب شود غیبتش كنند و مردم را بر خود مسلط نكن (به اینكه از آنها ضمانتی كنی یا وعده ای به آنها بدهی كه قدرت بر ادای آن نداری ) زیرا اگر چنین كنی ، استخوان شانه ات به شكستن نزدیك شود))



مسلمان گمراه



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مردی از امام صادق پرسید: اسلام و ایمان چیست ؟ و فرق بین این دو كدام است ؟

امام صادق (ع ) به سؤ ال او جواب نداد.

او بار دیگر سؤ ال را كرد، باز امام صادق (ع ) پاسخ نداد.

تا اینكه آن مرد، در یكی از راهها با امام صادق ملاقات نمود، و كوچ كردن او از مدینه به جای دیگر نزدیك شده بود، امام صادق (ع ) به او فرمود: ((گویا كوچ كردنت نزدیك شده است .))

او گفت : آری

امام صادق (ع ) فرمود: در خانه با من دیدار كن .

او به خانه امام صادق (ع ) رفت و از آن حضرت پرسید:

((اسلام و ایمان چیست و فرق بین آنها كدام است ؟))

امام صادق : اسلام ، همان صورت ظاهری است كه مسلمانان دارند، یعنی همان گواهی به یكتائی خدا، و اینكه محمد(ص ) بنده و رسول خدا است و انجام نماز و دادن زكات و بجا آوردن حج و روزه در ماه رمضان ، این است اسلام .

ولی ایمان ، شناخت این امر (امامت ) است ، با آنچه كه بیان گردید، بنابراین اگر كسی اقرار (به توحید و...) كند، ولی امر امامت را نشناسد، مسلمان است ، ولی مسلمانی گمراه می باشد. (403)



فرق بین ایمان با اسلام



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابو صابح كنانی می گوید: از امام صادق (ع ) پرسیدم : ((ایمان بهتر است یا اسلام ؟ زیرا در میان ما افرادی هستند كه می گویند: اسلام بهتر است .))

امام : ایمان ، بهتر از اسلام است .

ابوصباح : این مطلب را به طور روشن برای من بیان فرمائید.

امام : اگر كسی در مسجد الحرام (كنار كعبه ) مثلا عمدا ادرار كند حكمش ‍ چیست ؟

ابوصباح : او را بشدت می زنند.

امام : درست گفتی ، اكنون بگو: اگر كسی در درون خانه كعبه عمدا ادرار كند، حكمش چیست ؟

ابو صباح : باید كشته شود.

امام : درست گفتی ، بنابراین آیا نمی بینی كه كعبه بر مسجد برتری دارد؟ كعبه با مسجد، شریك است ، ولی مسجد با كعبه شریك نیست (زمین مسجد الحرام ، كعبه نیست ، ولی زمین كعبه مسجد است ) همچنین ایمان ، با اسلام شریك است ، ولی اسلام با ایمان شریك نیست . (404)

(امام صادق (ع ) با این مثال روشن نمود كه ممكن است كسی دارای اسلام باشد، ولی دارای ایمان نباشد، ولی اگر دارای ایمان بود، دارای اسلام نیز است ) (در ایمان علاوه بر اسلام ، اعتقاد به امامت امامان (ع ) شرط است .)



اقسام ایمان ، و نهی از بیزاری از سایر مسلمانان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یكی از خدمتكاران خانه امام صادق (ع ) كه سراج (زین ساز) بود می گوید: آن وقت كه امام صادق (ع ) در حیره (چند فرسخی كوفه ) بود، من و جمعی از خدمتكارانش در محضر بودیم ، ما را برای انجام كاری ، به جائی فرستاد، رفتیم و هنگام غروب (یا هنگام خفتن ) باز گشتیم ، بستر من در گودی زمین بود، من كه بسیار خسته بودم ، خود را به زمین انداختم ، و دراز كشیدم ، امام صادق (ع ) نزد من آمد و فرمود: ما آمدیم ، من برخاستم و راست شدم ، و آن حضرت هم بر سر بستر من نشست ، و از كاری كه ما را برای انجام آن فرستاده بود، پرسید، من هم جوابش را دادم ، حضرت ، حمد و شكر خدا را بجا آورد.

آنگاه سخن از گروهی به میان آمد، من عرض كردم : ((قربانت گردم ما از آنها بیزاری می جوئیم ، زیرا آنچه را كه ما به آن اعتقاد داریم ، آن گروه ندارند)).

امام : آنها ما را دوست دارند، آیا چون عقیده شما را ندارند، از آنها بیزاری می جوئید؟

سراج : آری .

امام : (اگر چنین باشد) ما هم دارای عقائدی هستیم كه شما دارای آن نیستید، بنابراین آیا ما هم از شما بیزاری بجوئیم ؟

سراج : نه ، شما نباید بیزاری بجوئید.

امام : در نزد خدا هم حقائقی وجود دارد كه در نزد ما نیست ، آیا خدا ما را دور می اندازد؟

سراج : نه ، قربانت گردم ، دیگر از آنها بیزاری نمی جوئیم .

امام : آنها را دوست بدارید و از آنها بیزاری نجوئید، زیرا بعضی از مسلمانان ، یك سهم ، و بعضی دو سهم ، و بعضی سه سهم ، و بعضی چهار سهم و بعضی پنج سهم و بعضی شش سهم و بعضی هفت سهم ایمان را دارند، بنابراین سزاوار نیست كه صاحب یك سهم ایمان را بر آنچه كه صاحب دو سهم است تكلیف كنند، و صاحب دو سهم ایمان را بر آنچه كه صاحب سه سهم است وادارند، و صاحب سه سهم را بر آنچه كه صاحب چهار سهم است ، و صاحب چهار سهم را بر آنچه كه صاحب پنج سهم است ، و صاحب پنج سهم را بر آنچه كه صاحب شش سهم است ، و صاحب شش ‍ سهم را بر آنچه كه صاحب هفت سهم است ، تكلیف نمایند.

آنگاه امام صادق (ع ) فرمود: برای تو مثالی بیاورم : یكی از مسلمانان ، همسایه نصرانی داشت ، او را به اسلام دعوت كرد، و اسلام را در نظر نصرانی جلوه داد، و سرانجام او مسلمان شد، سحرگاه نزد تازه مسلمان رفت و در زد و گفت : ((من فلانی هستم )).

تازه مسلمان : با من در این وقت چه كار داری ؟

مسلمان گفت : وضو بگیر و لباسهایت را بپوش و با من برای انجام نماز بیا تازه مسلمان چنین كرد و همراه او رفت و در جائی كه با هم هر چه خدا خواست ، نماز خواندند، سپس نماز صبح خواندند همانجا (شاید مسجد بود) ماندند تا خورشید طلوع كرد.

تازه مسلمان برخاست كه به منزلش برود، آن مرد گفت : ((كجا می روی ؟ روز كوتاه است ، ظهر نزدیك است ؟))، تازه مسلمان نزد او نشست تا نماز ظهر را نیز خواندند، باز آن مرد گفت : ((بین ظهر و عصر مدت كوتاهی است )) تازه مسلمان او را تا وقت عصر نگهداشت ، و به همین منوال او را تا مغرب و سپس تا وقت عشاء نگه داشت ، آنگاه پس از نماز عشاء برخاستند و از هم جدا شدند و به خانه های خود رفتند.

وقتی كه وقت سحر فرا رسید، باز كنار خانه تازه مسلمان آمد و در را زد و گفت : من فلانی هستم .

تازه مسلمان : چه كار داری ؟

مسلمان : وضو بگیر و لباسهایت را بپوش و با من بیا برای انجام نماز برویم .

تازه مسلمان ، كه سخت ناراحت شده بود، بر آشفت و به او گفت : ((برای این دین شخصی بیكارتر از من پیدا كن كه من فقیر و عیالوار هستم ))

در این هنگام امام صادق (ع ) فرمود: ((ادخله فی شی اخرجه منه :

او را در دینی (نصرانیت ) وارد كرد، كه از آن بیرون آورده بود)).

(بار دیگر با فشار و ندانم كاری ، او را نصرانی نمود)(405)



تبلیغات ضد طاغوتی یحیی ، یكی از یاران امام سجاد(ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(یحیی بن ام طویل ، از دلاور مردان آزاده و مؤ من قهرامانی بود، كه در شرائط بسیار سخت بعد از شهادت امام حسین (ع ) به امام سجاد(ع ) پیوست و با شهامت و صلابتی كم نظیر، با طاغوتهای زمان ، و زمامداران خود سر بنی امیه ، مبارزه می كرد، و رگبار سرزنش خود را بر آن سركشان ضد خدا، روانه می نمود.

سر انجام از طرف دژخیمان ((حجاج بن یوسف )) (استاندار عراق از جانب عبدالملك ، پنجمین خلیفه اموی ) دستگیر شد، حجاج به او گفت : ((به علی (ع ) ناسزا بگو)).

او اطاعت نكرد، حجاج فرمان داد كه دستها و پاهایش را قطع كنند، فرمان حجاج اجرا شد، و او را با سخت ترین شكنجه ها كشتند (406) اینك به فرازی از تبلیغات ضد طاغوتی یحیی كه در اصول كافی آمده توجه كنید:)

او در محله كناسه كوفه با صدای بلند چنین می گفت :

((ای گروه دوستان خدا! ما از آنچه شما (در مورد طاغوتیان می شنوید، بیزاریم ، هر كس علی (ع ) را سب كند، لعنت خدا بر او باد، ما از آل مروان و آنچه بجز خدا می پرستند، بیزاریم !))

سپس آهسته می گفت : ((هر كس به اولیاء خدا ناسزا بگوید، با او همنشین نشوید، هر كسی در آنچه ما معتقدیم ، شك و تردید دارد، با او جدال و ستیز نكنید (و او را قابل بحث و ستیز ندانید) و هر كسی از برادران شما، كارش به جائی برسد كه دست نیاز و گدائی به سوی شما دراز كند، به او خیانت كرده اید (كه چرا قبل از گدائی او، نیاز او را تاءمین نكرده اید)، سپس این آیه (29 كهف ) را می خواند:

انا اعتدنا للظالمین نارا احاط بهم سرادقها و ان یستغیثوا یغاثوا بماء كالمهل یشوی الوجوه بئس الشراب و سائت مرتفقا

((ما برای ستمگران آتشی آماده كرده ایم كه سرا پرده اش آنان را از هر سو احاطه كرده است ، و اگر تقاضای آب كنند: آبی برای آنان می آورند، همانند فلز گداخته كه صورتها را بریان می كند، چه بد نوشیدنی است ، و چه بد محل اجتماعی ؟)) (407)

او این آیه كوبنده طاغوتیان را می خواند، و بر آنها تطبیق می كرد، و مردم را بر ضد آنها می شورانید.



نهی امام باقر(ع ) در مورد بیزاری از غیر شیعه



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

زراره (یكی از شاگردان فقیه و برجسته امام باقر و امام صادق علیهما السلام ) می گوید: من و حمران - یا من و بكیر - به محضر امام باقر(ع ) رفتیم ، به امام باقر(ع ) عرض كردم : ((ما (در رابطه با مردم دارای عقاید مختلف هستیم ) خود را همچون ترازو و ریسمانكار بناها (میزان ) قرار می دهیم ، هر كس از مردم ، خواه علوی (منسوبین به خاندان علی علیه السلام ) باشد یا غیر علوی ، با ما موافقت كند (عقیده و دینش مطابق عقیده و دین ما باشد) او را دوست می داریم ، و اگر با ما مخالفت كند، خواه علوی باشد یا غیر علوی ، از او بیزاری می جوئیم .))

امام باقر(ع ) با این برنامه ای كه زراره ارائه داد، مخالفت كرده و فرمود:

ای زراره : ((سخن خدا درست تر از سخن تو است پس كجایند آنانكه خداوند در قرآن (در آیه 98 نساء) می فرماید: ...الالمستضعفین من الرجال و النساء و الوالدان لا یستطیعون حلیة و لا یهتدون سبیلا :

(( (آنانكه به خود ظلم كردند، در دوزخند) مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانی كه براستی تحت فشار قرار گرفته اند، چاره و راه نجاتی (از محیط آلوده ) ندارند))

و كجایند آنانكه خداوند درباره آنها (در آیه 106 توبه ) می فرماید:

...و آخرون مرجون لامر الله یعذبهم و اما یتوب علیهم :

((گروهی دیگر به فرمان خدا، واگذار شده اند، خداوند یا آنها را مجازات می كند و یا توبه آنها را می پذیرد)).

و كجایند آنانكه خداوند درباره آنها (در آیه 106 سوره توبه ) می فرماید:

...و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا عسی الله ان یتوب علیهم :

((و گروه دیگر به گناهان خود اعتراف كردند، و اعمال صالح و ناصالحی را به هم آمیختند، امید می رود كه خداوند توبه آنها را بپذیرد))

و كجایند اصحاب اعراف (كه خداوند در آیه 46 تا 49 سوره اعراف از آنها سخن به میان آورده ، عده ای از واماندگان ، در اعراف (كه كوه مانندی بین بهشت و جهنم است ) راهی به جائی نمی برند، تا اینكه اصحاب اعراف (مانند آل محمد ص ) آنها را از واماندگی نجات می بخشند)

و كجایند ((المولفة قلوبهم )) (408)

(آنانكه خداوند در آیه 60 توبه ، سهمی از زكات را برای الفت و جلب قلوب آنها به سوی اسلام قرار داده ، خواه كافر باشند یا افرادی كه ایمان ضعیف دارند.

بنابراین ، مطابق آیات قرآن ، نمی توان از این دسته های ، مختلف اسلامی كه از خط تشیع راستین ، منحرف هستند، بیزاری جست ، چرا كه امید نجات آنها آن گونه كه خداوند فرموده است ، وجود دارد).



ویژگیی افراد با ایمان ارزش تسلیم در برابر حقّ



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

زید بن شحام می گوید: به امام صادق (ع ) عرض كردم : در نزد ما مردی هست كه نامش ((كُلَیْب )) می باشد، هر دستوری كه از جانب شما می رسد، بدون چون و چرا، می گوید: تسلیم هستم ، از این رو ما به او ((كلیب تسلیم )) می گوئیم .

امام صادق (ع ) به او رحمت فرستاد و فرمود: ((آیا می دانید تسلیم چیست ؟))

زید: ما سكوت كردیم و چیزی نگفتیم .

امام صادق : سوگند به خدا، تسلیم همان اخبات (كرنش در برابر حق ) است آنجا كه خداوند می فرماید:

ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الی ربهم اولئك اصحاب الجنة هم فیها خالدون :

((آنان كه ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، و در برابر خداوند، خاضع و تسلیم بودند، آنها یاران بهشتند، و در آن جاودانه خواهند ماند)) (هود - 23) (409)

كامل تمار می گوید: امام باقر(ع ) فرمود: آیا می دانی كه معنی این آیه (اول سوره مؤ منون ) چیست ؟ كه خداوند می فرماید:

((قد افلح المؤ منون : همانا مؤ منان ، رستگارانند)).

آیا می دانی كه آن مؤ منانی كه رستگار می باشند كیانند؟

كامل تمار: شما آگاهتر هستید.

امام باقر: منظور آن مؤ منانی هستند كه تسلیم حق می باشند، و تسلیم شدگان همان افراد نجیب هستند، پس مؤ منان (تسلیم حق ) غریب (و كمیاب ) است ، خوشا به حال غریبها (كه تنهایند و اُنسشان با خدا است )(410)



سه خصلت قلب مسلمان حقیقی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سفیان ثوری (از اهل تسنن و رئیس فرقه صوفیه ، در عصر امام صادق (ع ) بود) روزی به شخصی كه از قریش و از اهالی مكه (مثلا به نام سعید) بود گفت : مرا نزد جعفر بن محمد (امام صادق ) ببر.

سعید می گوید: با او به سوی خانه امام صادق (ع ) حركت كردیم ، دیدم آن حضرت سوار بر مركب خود شده ، می خواهد به جائی برود.

سفیان گفت : ((ای ابا عبدالله ! خطبه رسول خدا(ص ) در مسجد خیف را برای ما بیان كن )).

امام صادق : اكنون سوار شده ام ، بگذار دنبال كار بروم ، وقتی باز گشتم ، آن خطبه را برایت باز گو می كنم .

سفیان : از شما تقاضا دارم به حق آن خویشاوندی كه با پیغمبر(ص ) داری ، آن خطبه را برایم بیان كن .

امام صادق (ع ) از مركب پیاده شد، سفیان تقاضای قلم و كاغذ كرد، امام صادق (ع ) قلم و كاغذ را برایش فراهم نمود و فرمود:

بنویس : بنام خداوند بخشنده مهربان ، خطبه رسول خدا(ص ) در مسجد خیف (واقع در منی ):

((خداوند شاد و سرافراز نماید آن بنده ای را كه سخنم را بشنود و دریافت كند، و آن را به كسانی كه نشنیده اند برساند:

ای مردم ! حاضران به غائبان برسانند، چه بسا حمل كننده علمی كه دانشمند نیست ، و چه بسا رساننده علمی كه آن را به داناتر از خود برساند.

ثلاث لا یغل علیهم قلب امر مسلم : اخلاص العمل لله ، و النصیحة لائمة المسلمین ، و اللزوم لجماعتهم ...

((سه چیز است كه دل هیچ فرد مسلمانی به آن خیانت نكند: 1 - خالص ‍ نمودن عمل برای خدا 2 - خواستن خیر پیشوایان مسلمانان 3 - پیوستن به جماعت مسلمانان ...)).

سفیان ، این حدیث را نوشت و به امام ارائه داد، و سپس امام سوار شد و رفت ، و سعید و سفیان به خانه خود باز گشتند، در بین راه ، سفیان به سعید گفت : ((اینجا باش تا من به این سخن رسول خدا(ص ) دقت كنم !))

سعید: به امام صادق (ع ) چیزی را برگردنت نهاد كه تو هرگز توان انجام آن را نداری .

سفیان : آن چیز، چیست ؟

سعید: اینكه آن حضرت فرمود: سه چیز است كه دل هیچ مسلمانی به آن خیانت نمی كند:

1 - خالص نمودن عمل برای خدا، (كه معنایش روشن است ).

2 - خیر خواهی پیشوایان مسلمین ، آیا به نظر تو این پیشوایان كه خواستن خیر آنها بر ما واجب است ، كیستند؟ آیا منظور از این پیشوایان ، معاویه ، یزید، مروان و كسانی هستند كه گواهی آنها نزد ما پذیرفته نیست ، و نماز خواندن پشت سر آنها جایز نیست ؟

3 - پیوستن به صفوف مسلمین و همراه بودن با آنها، آیا منظور كدام گروه مسلمانان است ، گروه مرجئه ...یا قدریه ...یا حروریه ...یا جهمیه (یا منظور جماعت شیعه است ؟!)

سفیان : وای بر تو مگر شیعیان چه عقیده دارند؟

سعید: شیعیان می گویند: امام و رهبر مردم ، بعد از پیامبر(ص ) علی بن ابیطالب (ع ) است ، كه خواستن خیر او بر ما واجب می باشد، و پیوستن به جماعت آنها بر ما واجب می باشد، و جماعتی كه باید به آنها پیوست و همراه آنها بود، خاندان علی (ع ) می باشد.

سفیان وقتی كه حقیقت مساءله را دریافت (قلب آلوده و باطن ناپاك خود را آشكار كرد) و ورقه نوشته شده را پاره كرد، و به سعید گفت : ((این جریان را به كسی نگو)). (411)



چهار حق مؤ من بر مؤ من



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

داود بن حصین می گوید: ما چهارده نفر بودیم ، در محضر امام صادق (ع ) نشسته بودیم ، امام صادق (ع ) عطسه كرد، هیچیك از حاضران ، سخنی در جواب عطسه (مانند یرحمك الله ) نگفت .

امام صادق (ع ) به آنها رو كرد و دوبار فرمود:

لاتسمتون ((آیا جواب عطسه را نمی دهید؟))

آنگاه فرمود: از خق مؤ من بر مؤ من است :

1 - هنگامی كه بیمار شد، از او عیادت كند 2 - هنگامی كه مرد، در تشییع جنازه او شركت نماید 3 - و هرگاه عطسه كرد، جواب عطسه او را بدهد 4 - و هر گاه او را دعوت كرد، دعوتش را اجابت نماید)). (412)



رعایت حق آل محمد حتی در ذكر عطسه



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابن ابی عمیر می گوید: یكی از اصحاب گفت ؛ مردی در محضر امام باقر(ع ) عطسه كرد و بعد از عطسه گفت : ((الحمدلله )).

امام باقر(ع ) جواب عطسه او را نداد (یعنی به او نگفت : یرحمك الله ) (رازش این بود كه ) فرمود: ((از حق ما كاستی )) آنگاه فرمود:

((هرگاه یكی از شما عطسه كرد، بگوئید الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و اهل بیته :

حمد و سپاس ، مخصوص خداوند جهانیان است ، و درود خدا بر محمد و خاندانش باد))

در این هنگام آن مرد كه عطسه كرده بود، همین عبارت را گفت (و حق محمد و آلش را نیز ادا كرد)، آنگاه امام باقر(ع ) جواب عطسه او را داد و فرمود: ((یرحمك الله : خدا تو را بیامرزد)) (413)



رعایت آداب اخلاقی در عطسه كردن



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابوبكر حضر می گوید از امام صادق (ع ) پرسیدم ، منظور از این آیه چیست كه (خداوند از قول لقمان نقل كرده كه به پسرش می گوید:

واعضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمیر:

((و از صدای خود بكاه (فریاد نزن ) كه زشت ترین صداها، صدای خران است )).

امام صادق (ع ) فرمود: ((عطسه كردن زشت (مشمول این آیه است ) (414)



چگونگی پاسخ به عطسه كافر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در محضر امام صادق گروهی حاضر بودند، شخصی نصرانی عطسه كرد، حاضران گفتند: ((هداك الله : خدا تو را هدایت كند))

امام صادق (ع ) فرمود: بگوئید: ((یرحمك الله : خدا تو را رحمت كند))

حاضران گفتند: او كافر است ، امام صادق (ع ) فرمود: خداوند تا او را رحمت نكند، هدایت نمی كند)) (415)



ویژگی های مؤ منان شایسته



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر رسول خدا(ص ) بود، در یكی از جنگها، جماعی را به حضور رسول خدا(ص ) آوردند، پیامبر(ص ) پرسید: ((اینها كیستند؟))

حاضران در پاسخ گفتند: ((گروهی از مؤ منان هستند))

پیامبر(ص ) به آن گروه رو كرد و فرمود: ((ایمان شما به چه پایه ای رسیده است ؟))

آن گروه گفتند: ((ایمان ما به پایه ای رسیده است كه :

1 - در برابر بلا، صبر و استقامت كنیم .

2 - و در آسایش برخورداری از نعمتها، شكر و سپاسگزار هستیم .

3 - و در برابر قضای الهی ، راضی و خشنود می باشیم .

پیامبر(ص ) آنها را چنین ستود:

حلماء كادوا من الفقه ان یكونوا انبیا:

((اینها افراد خویشتن دار و دانشمندی هستند كه به خاطر آگاهی و شناخت ، به مقام پیامبران نزدیك شده اند))

سپس فرمود: اگر شما همانگونه هستید كه خودتان بیان كردید (دارای صبر و شكر و مقام رضا می باشید) ساختمانی را كه در آن سكونت نمی كنید، نسازید و اموالی را كه نمی خورید، انباشته نكنید، و از خدائی كه بازگشت شما به سوی او است بترسید و پروا نمائید)) (416)

(یعنی با زهد و وارستگی ، آن صفات برجسته ایمان را نگهدارید و تكامل بخشید)



نشانه های درجه عالی ایمان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

رسول خدا(ص ) نماز صبح را با جماعت خواند، بعد از نماز به جوانی كه در مسجد بود نگاه كرد دید او چرت می زند، و سرش پائین می افتد و رنگش ‍ زرد است و تنش لاغر، چشمانش در گودی فرو رفته است ، به او فرمود:

((ای فلانی ! چگونه صبح كردی ؟، حالت چطور است ؟))

جوان : صبح كردم در حالی كه دارای صفت ((یقین )) شده ام .

رسول خدا(ص ) از سخن او تعجب كرد و خوشش آمد و به او فرمود:

برای هر یقینی ، حقیقتی است ، نشانه حقیقت تو چیست ؟

جوان : ای رسول خدا! همانا یقین من ، مرا محزون نموده ، و بیداری شب (برای عبادت ) و تشنگی روزهای گرم (بر اثر روزه ) را به من بخشیده ، و از دنیا و آنچه در دنیا است ، بی میل شده ام ، تا آنجا كه گویا عرش خدا را مشاهده می كنم كه برای حساب رسی مخلوقات برپا شده ، و مردم برای حساب رسی اجتماع كرده اند و من در میانشان هستم ، و گویا بهشتیان را در بهشت می نگرم كه از نعمتهای الهی بهره مند می باشند، و بر تكیه گاههای بهشتی تكیه زده و یكدیگر را معرفی می نمایند، و گویا دوزخیان را می نگرم كه در دوزخ ، عذاب می شوند، و ناله و فریاد رسی آنها بلند است ، به گونه ای كه آهنگ زبانه آتش دوزخیان را در گوش خود می شنوم كه طنین افكن است .

رسول خدا به اصحاب خود فرمود:

هذا عبد نور الله قلبه بالایمان

((این جوان ، بنده ای است كه خداوند قلبش را به نور ایمان ، روشن نموده است ))

آنگاه پیامبر(ص ) به آن جوان فرمود: ((مراقب باش كه بر همین حال (عالی معنوی ) باقی بمانی ))

جوان گفت : ((ای رسول خدا! دعا كن تا خداوند مقام شهادت در ركاب تو را نصیب من گرداند))

رسول خدا(ص ) دعا كرد، از این تاریخ ، چندان نگذشت كه آن جوان در بعضی از جنگهای پیامبر(ص ) كه خود آن حضرت نیز شركت داشت ، شركت نمود، و بعد از نُه یا ده نفر، به شهادت رسید. (417)

یك نمونه از مؤ من حقیقی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

پیامبر اسلام (ص ) روزی با حارثه بن مالك بن نعمان ، كه از مسلمانان مدینه بود، ملاقات كرد، به او فرمود، ((حالت چطور است ؟))

حارثه : ای رسول خدا! مؤ من حقیقی می باشم .

پیامبر: هر چیزی حقیقتی دارد، (نشانه ) حقیقت ایمان تو چیست ؟

حارثه : ((ای رسول خدا! به دنیا بی میل هستم ، شب را (برای عبادت ) بیدارم ، و در روز گرم (به خاطر روزه ) تشنگی را تحمل می كنم ، گویا عرش ‍ خدا را می نگرم كه برای حساب رسی مردم در قیامت ، نهاده شده ، و گویا بهشتیان را می نگرم كه با همدیگر ملاقات می نمایند، و گویا ناله دوزخیان را كه در دوزخ عذاب می شوند، می شنوم )).

رسول خدا(ص ) به حاضران فرمود:

((عبدنور الله قلبه : این ، بنده ای است كه خداوند قلبش را (در پرتو ایمان ) نورانی نموده است ))

آنگاه به او فرمود: ((بصیرت یافته ای ، در این حال ، ثابت و استوار باش ))

حارثه : ای رسول خدا! دعا كن تا خدا مقام شهادت را در ركاب بو نصیبم گرداند.

پیامبر(ص ) گفت : اللهم ارزق حارثه الشهادة

((خدایا؛ مقام شهادت را نصیب حارثه گردان !))

از این وقت چندان روزی نگذشت ، تا اینكه رسول خدا(ص ) او را همراه جمعی به جنگ با دشمن فرستاد، او به جنگ با دشمن پرداخت ، نُه یا ده نفر از دشمن را كشت ، سپس به شهادت رسید.

طبق بعضی از روایات ، او همراه جعفر طیار (در جنگ موته كه در سال هشتم واقع شد) دهمین نفری بود كه شهید گردید. (418)



نقش اطاعت (نه دوستی تنها) در رستگاری انسان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جمعی از شیعیان در محضر امام باقر باقر(ع ) بودند، امام به آنها رو كرد و فرمود: ((ای گروه شیعیان - شیعیان آل محمد(ص )! - تكیه گاه میانه باشید (در راه اعتدال ، نه افراط و تفریط باشید) تا آنكه غلو كننده و زیاده روی كرده به شما باز گردد، و آنكه عقب مانده نیز به شما برسد (و بر شما تكیه كند).

یكی از حاضران به نام ((سعد)) گفت :

قربانت گردم : غلو كننده كدام است ؟

امام : مردمی كه درباره ما مطلبی (بالاتر از مقام ما) می گویند كه خود ما آن را نمی گوئیم ، چنین مردمی از ما نیستند و ما از آنها نیستیم .

سعد: عقب مانده كدام است ؟

امام : كسی است كه خواهان خیر است (ولی در سطح پائین فكر می كند و مقام ما را نمی شناسد) به شیعه ما خیر می رسد و ماءجور خواهد بود.

سپس امام باقر(ع ) رو به ما كرد و فرمود: ((به خدا سوگند ما از طرف خدا براتی (یعنی نوشته ای برای آزادی افراد) ندادیم و بین ما و خدا خویشاوندی نیست ، و حجتی بر خدا نداریم ، و تنها تقرب ما به خدا، همان اطاعت از خداست ، بنابراین هر كس از شما كه مطیع خدا باشد دوستی ما به حال او مفید است ، ولی اگر مطیع خدا نباشد، دوستی ما به حال او سودی ندارد، آنگاه دوبار گفت :

((و یحكم لا تغتروا: وای بر شما مبادا فریفته (دوستی ما بدون اطاعت ) شوید!)) (419)



عمل كم با پرهیز، بهتر از عمل بسیار بدون پرهیز



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مفضل بن عمر می گوید: در محضر امام صادق (ع ) بودیم ، سخن از چگونگی اعمال به میان آمد، من گفتم : ((عمل من چه اندازه اندك است ؟))

امام : آرام باش ، از خدا طلب آمرزش كن ، این را بدان كه :

ان قلیل العمل مع التقوی ، خیر من كثیر العمل بلاتقوی

((عمل اندك همراه پرهیزكاری : بهتر از عمل بسیار بدون پرهیزكاری است )).

مفضل : عمل بسیار بدون پرهیز، چگونه است ؟

امام : آری مثال آن ، همچون كسی است كه از غذای خود به مردم می خوراند، و به همسایگانش مهربانی می كند و در خانه اش به روی مردم باز است ، ولی در عین حال اگر دری از حرام به سراغش آید، مرتكب آن می شود، این است عمل پرهیزكاری ، و شخص دیگری نیز هست كه این كارهای نیك (غذا دادن ، مهربانی به همسایه و...) را ندارد، ولی اگر دری از حرام به رویش گشوده شود، وارد آن نمی شود (دومی بهتر از اولی است )(420)



اصحاب امام صادق (ع ) كیستند؟



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابو صباح كنانی (یكی از فقهاء و شاگردان برجسته امام صادق (ع ) می گوید: ((ما در رابطه با شما، چه زخم زبانها از مردم می شنویم ؟))

امام : چه زخم زبانها بخاطر من می شنوید؟

ابوصباح : هر گاه من با مردی درگیری لفظی پیدا می كنم ، او به من می گوید: ((ای جعفر خبیث !))

امام صادق : شما را این گونه به خاطر من سرزنش می كنند؟

ابو صباح : آری .

امام : براستی چقدراند كند از شما آنها كه از جعفر(ع ) پیروی كنند، این را بدان كه

انما اصحابی من اشتد و رعه و عمل لخالقه و رجا ثوابه فهؤ لاء اصحابی

((همانا اصحاب من كسی است كه پرهیز و مراقبتش ، شدید باشد، و برای خالقش (خدا) عمل كند، و به پاداش او امیدوار باشد، اصحاب من چنین افرادی هستند)) (421)



مثال اخلاق نیك



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر رسول خدا(ص ) بود، یكی از مسلمانان فوت كرد، جنازه او را نزد گور كنها بردند، آنها زمین را تعیین كرده ، و مشغول كندن آن شدند، تا قبری را آماده سازند، زمین سخت بود، به طوری كه كلنگ آنها كار نمی كرد، از این رو نتوانستند چیزی از زمین را بكنند، جریان را به پیامبر اسلام (ص ) خبر دادند، و گفتند: كلنگ ما در زمین ، كارگر نمی شود، مثل اینكه آن را بر روی سنگ سخت می كوبیم .

پیامبر(ص ) فرمود: ((چرا چنین شده ؟ رفیق شما (صاحب جنازه ) كه خوش اخلاق بود؟ ظرف آبی به اینجا بیاورید)).

آنها رفتند و ظرف آبی آوردند، پیامبر(ص ) از آب آن ظرف ، بر آن زمین پاشید، سپس فرمود: ((این زمین را بكنید)).

گوركنها كندند، این بار زمین را همچون ریگ نرم یافتند كه به روی آنها می ریخت . (422)

(به این ترتیب رسول خدا(ص ) به آنها فهماند كه خوش اخلاقی موجب آسان شدن كارها در دنیا و آخرت است و به عكس بد اخلاقی ، باعث دشواری ها خواهد شد.)



شكر و سپاس الهی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی امام صادق (ع ) از مسجد بیرون آمد، دید حیوان سواریش گم شده است ، فرمود: اگر خداوند، آن را به من بازگرداند، حق شكرش را بجای می آورم .

طولی نكشید كه مركب آن حضرت را آوردند، فرمود: الحمد لله ((حمد و سپاس مخصوص خدا است )).

شخصی از امام پرسید: ((فدایت گردم ، مگر نفرمودی كه اگر مركبم پیدا شود، حق شكر خدا را بجای می آورم ؟))

امام : مگر نشنیدی كه گفتم : الحمدلله (همین كلمه اگر به درستی گفته شود، نشان دهنده حق شكر گزاری خدا است ).(423)

در روایت دیگر آمده است : به حضرت موسی (ع ) وحی شد: ((آنچه كه حق شكر و سزاوار سپاسگذاری من است بجای آورد)).

موسی (ع ) عرض كرد: ((پروردگارا! چگونه حق شكر تو را بجای آورم ، با اینكه هر شكر را كه بجای می آورم ، خود آن ، نعمتی از جانب تو است كه نیاز به شكر دارد؟))

خداوند به او وحی كرد: ((اكنون (حق ) شكر مرا بجای آوردی ، از این رو كه دانستی ، آن شكر گزاریت نیز از من است !)) (424)



راز پنج سجده پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام صادق (ع ) فرمود: رسول اكرم (ص ) در سفر كوتاهی بر شتر ماده خود سوار بود، در مسیر راه ناگاه پیاده شد، پنج بار سجده كرد، سپس سوار بر شتر شد.

همراهان پرسیدند: ((شما را دیدیم كاری كردی كه قبلا چنین كاری را از تو (با این كیفیت و كمیت ) ندیده بودیم ، چرا این سجده را بجای آوردی ؟))

پیامبر(ص ) فرمود: جبرئیل از جانب خدا نزدم آمد و مژده هائی به من داد من برای هر یك از آن مژده ها یك سجده بجای آوردم . (425)

(در بعضی از روایات ، روایت فوق چنین بیان شده است :

رسول خدا(ص ) همراه جمعی از مسلمانان به مسافرت رفتند، سوار بر مركبها، حركت می نمودند، ناگاه دیدند پیامبر(ص ) از مركب پیاده شد و پنج سجده پشت سر هم انجام داد، و سپس سوار بر مركب شده و به پیمودن راه ادامه دادند.

یكی از حاضران عرض كرد: ((ای رسول خدا! امروز چیزی (پنج سجده ) از شما دیدیم كه هرگز چنین چیزی را قبلا از شما ندیده بودیم ، رازش ‍ چیست ؟))

پیامبر(ص ) در پاسخ فرمود: هنگام حركت ، جبرئیل نزد من آمد و مرا بشارت داد كه علی (ع ) در بهشت است ، پیاده شدم و سجده شكر بجای آوردم ، هنگامی كه سر از سجده برداشتم ، جبرئیل به من گفت : فاطمه (س ) در بهشت است ، پیاده شدم و سجده شكر بجای آوردم ، هنگامی كه سر از سجده برداشتم ، جبرئیل به من گفت : فاطمه (س ) در بهشت است ، به سجده رفتم و سجده شكر بجای آوردم ، هنگامی كه سر از سجده برداشتم ، جبرئیل به من گفت : حسن و حسین (ع ) دو آقای جوان اهل بهشت هستند، سجده شكر بجای آوردم ، هنگامی كه سر از سجده برداشتم ، جبرئیل گفت : آنانكه ایشان (علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام ) را دوست دارند، در بهشت هستند، باز سجده شكر بجای آوردم ، وقتی كه سر از سجده بلند كردم ، جبرئیل ، گفت : كسانی كه دوستان آنها را دوست دارند، در بهشت هستند، باز سجده كرده و خدا را در سجده شكر نمودم . (426)



راز سجده امام كاظم (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

هشام بن احمر می گوید: همراه امام كاظم (ع ) بودم ، آن حضرت سوار بر مركب بود و با هم در خارج شهر مدینه حركت می كردیم ، ناگاه دیدم آن حضرت از بالای مركب ، زانو خم كرد و پیاده شد به سجده افتاد، وسجده طولانی انجام داد، سپس سر بلند كرد.

از آن حضرت پرسیدم : ((قربانت گردم چرا سجده طولانی نمودی ؟)).

امام كاظم : هنگام حركت به یاد نعمتی افتادم كه خداوند به من عطا فرموده است ، و خواستم خدا را به خاطر آن نعمت سجده كنم (و در حال سجده از او شكر و سپاس نمایم )(427)



پاداش سه خصلت نیك



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

خداوند به حضرت موسی (ع ) وحی كرد: بندگان ما به درگاه ما به وسیله چیزی ، مقرب نمی شود كه بهتر از سه خصلت باشد (این سه خصلت عالیترین وسیله تقرب به خدا است ).

موسی : خدایا! آن سه خصلت چیست ؟

1 - زهد و پارسائی در دنیا.

2 - پاكزیستی از گناهان .

3 - گریه از خوف من .

موسی : خدا یا پاداش كسی كه دارای این سه خصلت است چیست ؟

خداوند به موسی (ع ) چنین وحی كرد: ((ای موسی ! پارسایان در دنیا، اهل بهشتند، گریه كنندگان از خوف من ، در ((رفیع اعلای بهشت )) هستند كه هیچ كس جز آنها دستیابی به آن مقام را ندارند، اما آنانكه با تقوا و پاك هستند، آنها را بازرسی نمی كنم ، بلكه بی حساب به بهشت می برم . (428)



اهمیت ترس از خدا



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی امام صادق (ع ) به دوستان فرمود: ((كسی كه نزد ما برای آموختن فقه و قرآن و تفسیر قرآن آمد، از او دست بردارید (مانع او نشوید) ولی هر كسی برای فاش نمودن عیوبی كه خداوند آن را پوشانده است ، نزد ما آمده ، او را دور كنید)).

یكی از حاضران گفت : ((فدایت گردم ، سوگند به خدا من مدتها است گرفتار یك گناهی هستم ، هر چه می خواهم آن را ترك كنم و چیز دیگری جایگزین آن نمایم ، نمی توانم )).

امام صادق (ع ) فرمود:

ان كنت صادقا فان الله یحبك و ما یمنه ان ینقلك منه الی غیره الا لكی تخافه

((اگر راست می گوئی ، همانا خداوند تو را دوست دارد و چیزی او را از انتقال از آن ، به كار نیك مانع نشده مگر اینكه خدا می خواهد، ((حالت ترس از او باشد)) داشته باشی )).(429)



ارزش خوف از خدا



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

به نقل ابو حمزه ثمالی ، امام سجاد(ع ) فرمود: مردی با خانواده اش سوار بر كشتی شد كه به وطن برسند، كشتی در وسط دریا در هم شكست و همه سرنشینان كشتی غرق شده و به هلاكت رسیدند، جز یك زن (كه همسر همان مرد بود) او روی تخته پاره كشتی چسبید و امواج ملایم دریا آن تخته را حركت داد تا به ساحل جزیره ای آورد، و آن زن نجات یافت و به آن جزیره پناهنده شد.

اتفاقا در آن جزیره راهزنی بود بسیار بی حیا و بی باك ، ناگاه زنی را بالای سرش دید و به او گفت : تو انسانی یا جنی ؟

آن زن جریان خود را بازگو كرد، آن مرد بی حیا با آن زن به گونه ای نشست كه با همسر خود می نشیند، و آماده شد كه با او زنا كند.

زن لرزید و گریه كرد و پریشان شد، او گفت : ((چرا لرزان و پریشان هستی ؟))

زن با دست اشاره به آسمان كرد و گفت : ((افرق من هذا: از این (یعنی خدا) می ترسم )).

مرد گفت : آیا تا كنون چنین كاری كرده ای ؟

زن گفت : نه به خدا سوگند.

مرد گفت : ((تو كه چنین كاری نكرده ای ، و اكنون نیز من تو را مجبور می كنم ، این گونه از خدا می ترسی ، من سزاوارترم كه از خدا بترسم )).

همانجا برخاست و توبه كرد و به سوی خانواده اش رفت و همواره در حال توبه و پشیمانی بسر می برد.

تا روزی در بیابان پیاده حركت می كرد، در راه به راهب (عابد مسیحیان ) برخورد كه او نیز به خانه اش می رفت ، آنها همسفر شدند، هوا بسیار داغ و سوزان بود، راهب به او گفت : دعا كن تا خدا ابری بر سر ما بیاورد تا در سایه آن ، به راه خود ادامه دهیم .

گنهكار گفت : من در نزد خود كار نیكی ندارم تا جرئت به دعا و درخواست چیزی از خدا داشته باشم .

راهب گفت : پس من دعا می كنم تو آمین بگو.

گنهكار گفت : آری خوب است .

راهب دعا كرد و او آمین گفت ، اتفاقا دعا به استجابت رسید و ابری آمد و بالای سر آنها قرار گرفت ، و سایه ای برای آنها پدید آورد، هر دو زیر آن سایه قسمتی از روز را راه رفتند، تا به دو راهی رسیدند و از همدیگر جدا شدند، ولی چیزی نگذشت كه معلوم شد ابری بالای سر آن جوان گنهكار قرار گرفت و از بالای سر راهب رد شد.

راهب نزد آن جوان آمد و گفت : تو بهتر از من هستی و آمین تو به استجابت رسید نه دعای من ، اكنون بگو بدانم چه كار نیكی كرده ای ؟

آن جوان جریان آن زن و توبه و خوف خود را بیان كرد، راهب به راز مطلب آگاه شد و به او گفت :

غفر لك ما مضی حیث دخلك الخوف فانظر كیف تكون فیما تستقبل

((: گناهان گذشته ات به خاطر ترس از خدا، آمرزیده شد، اكنون مواظب آینده باش )).(430)



آرزوی پوچ



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

شخصی از امام صادق (ع ) پرسید: گروهی از دوستان شما گناه می كنند و می گویند: ((به رحمت خدا امیدواریم )).

امام : آنها دروغ می گویند كه دست ما هستند، آنها دوست ما نیستند بلكه قومی هستند كه آرزوها(ی بیجا) آنها را به این طرف و آن طرف می كشاند، كسی كه به چیزی امیدوار باشد، برای رسیدن به آن ، كار می كند و كسی كه از چیزی خائف و ترسان است ، از آن دوری می نماید.(431)



ارزش نكوهش خویشتن



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام كاظم (ع ) فرمود: عابدی در بنی اسرائیل ، چهل سال عبادت كرد، سپس ‍ قربانی نمود، ولی قربانی او قبول نشد، او خود را مورد نكوهش قرار داد و به خود گفت : ((قبول نشدن قربانی به خاطر گناه خودت می باشد، كسی جز تو گناه ندارد)).

خداوند به او وحی نمود:

ذمك لنفسك افصل من عبادتك اربعین سنة

((سرزنشی كه از خودت كردی ، بهتر از عبادت چهل سال تو است )).(432)



كنترل زبان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مردی به حضور پیامبر(ص ) آمد و عرض كرد: ((ای رسول خدا! مرا نصیحت كن )).

پیامبر(ص ) فرمود: زبانت را حفظ كن (احفظ لسانك )

بار دیگر به او گفت : مرا نصیحت كن .

پیامبر(ص ) باز فرمود: ((زبانت را حفظ كن )).

او باز فرمود: مرا نصیحت كن .

پیامبر(ص ) فرمود: ((زبانت را كنترل ، كن وای بر تو! آیا مردم را جز محصول بدست آمده زبانشان ، به رو وارد دوزخ می كند؟))



فروتنی نجاشی پادشاه حبشه ، به عنوان شكر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(عصر پیامبر(ص ) بود، در سالهای آغاز بعثت ، مسلمانان شدیدا در خطر مشركان بودند، سر انجام جمعی از مسلمانان (حدود هشتاد نفر) به سرپرستی جعفر طیار، برادر حضرت علی (ع )، به حبشه پناهنده شدند، زیرا شاه آنجا به نام ((اصحمة بن بحر)) كه با لقب ((نجاشی )) خوانده می شد، زمامدار عادل و مسیحی بود، جعفر و همراهان ، پانزده سال در حبشه ماندند، سپس به مدینه مهاجرت كردند)

امام صادق (ع ) فرمود: روزی نجاشی برای جعفر و همراهانش پیام داد كه نزد من بیائید، جعفر و همراهان به نزد نجاشی رفتند، دیدند او در یكی از اطاقهای خانه اش روی خاك زمین نشسته ، و لباس كهنه پوشیده است ، جعفر(ع ) می گوید: وقتی كه او را به آن حال دیدیم ، از او ترسیدیم (كه مبادا كه مثلا دیوانه شده باشد)، وقتی كه چهره پریده ما را دید گفت :

الحمد لله الذی نصر محمدا و اقرَّ عینه ، الا ابشركم

((حمد و سپاس خداوندی را كه محمد(ص ) را یاری كرد، و چشمش را روشن نمود، آیا شما را مژده ندهم ؟))

جعفر: پادشاه بشارت بده .

نجاشی : اكنون یكی از ماءموران مخفی من از سرزمین شما (مكه ) آمد و به من خبر داد كه خداوند، پیامبرش محمد(ص ) را (در جنگ بدر) یاری نمود، و دشمن را به هلاكت رسانید و فلانی و فلانی و فلانی اسیر شدند، در بیابان بدر كه گیاه اراك بسیار دارد، پیامبر(ص ) با دشمنش درگیر شدند، گویا هم اكنون آن بیابان را می نگرم ، كه برای اربابم كه از قبیله بنی ضمره بود، در آن سرزمین چوپانی می كردم .

جعفر: پادشاه ! چرا روی خاك نشسته ای و لباس كهنه پوشیده ای ؟

نجاشی : ((ای جعفر! ما در كتابی كه برای حضور عیسی (ع ) نازل شده یافته ایم كه یكی از حق های خدا بر بندگانش این است كه وقتی نعمتی به آنها رسید، در برابر خدا تواضع و فروتنی كنند، و چون خداوند به وسیله محمد(ع ) نعمتی (پیروزی در جنگ بدر) را به من داد، من تواضع و فروتنی كردم ))(433)

وقتی كه این ماجرا (داستان تواضع نجاشی ) را به پیامبر(ص ) خبر دادند، آن حضرت فرمود: ((همانا صدقه ، موجب افزایش ثروت صدقه دهنده شود، پس صدقه دهید، خدا شما را رحمت كند، و همانا تواضع موجب بالا رفتن مقام صاحبش می شود، پس تواضع كنید تا خداوند بر مقام شما بیفزاید، و همانا عفو و بخشش ، موجب افزایش عزت و شوكت صاحبش شود، بنابراین عفو و بخشش كنید تا خداوند شما را عزیز كند)).(434)



چرا موسی (ع )، كلیم خدا شد؟



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

خداوند به موسی (ع ) وحی كرد: ((آیا می دانی چرا تنها تو را در میان بندگانم ، كلیم (هم سخن ) خود قرار دادم ؟))

موسی : پروردگارا رازش چیست ؟

خداوند به او وحی كرد: ((من بندگانم را زیر و رو كردم ، كسی را در میان آنها متواضعتر از تو در پیشگاه خود، ندیدم ،

یا موسی انك اذا صلیت وضعت خدك علی التراب

((ای موسی ! همانا تو هنگامی كه نماز می گذاری ، صورت خود را روی خاك می نهی )) (این است راز وصول تو به مقام هم سخنی با من )(435)



ارزش حمل خواروبار برای خانواده



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام صادق (ع ) در مدینه ، مردی را دید كه چیزی (از غذا و...) برای خانواده خود، حمل می كرد، وقتی كه آن مرد، امام را دید، خجالت كشید.

امام صادق (ع ) به او فرمود: ((برای خانواده ات چیزی خریده ای و حمل می كنی ، سوگند به خدا اگر اهل مدینه نبود (و خرده گیری نمی كردند) دوست داشتم كه برای خانواده ام ، چیزی بخرم ، و آن را خودم حمل كرده و به خانه ببرم ))(436)



نمونه ای از تواضع حضرت عیسی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی عیسی (ع ) به حواریون (اصحاب نزدیك و خاص ) خود گفت :

من كاری به شما دارم ، آن را انجام دهید)) (از آن جلوگیری نكنید).

حواریون : كارت را انجام بده ، ما آماده انجام آن هستیم .

حضرت عیسی (ع ) برخاست و پاهای آنها را شست ، آنها عرض كردند: ((ای روح خدا! ما سرزاوارتر به این كار هستیم )).

حضرت عیسی (ع ) فرمود: ((سزاوارترین انسانها به تواضع و فروتنی ، ((عالِم )) من اینگونه به شما تواضع نمودم تا بعد از من ، شما نسبت به مردم ، این گونه تواضع كنید)) آنگاه افزود:

بالتواضع تعمر الحكمة لا بالتكبر، و كذالك فی السهل ینبت الزرع لا فی الجیل

((با تواضع ، بنای حكمت ساخته می شود، نه با تكبر، و همچنین زراعت در زمین نرم می روید، نه در زمین سخت ))(437)



نمونه ای از تواضع امام كاظم (ع ) در قربانی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابوبصیر می گوید: در آن سالی كه امام صادق (ع ) وفات كرد، به حضور امام كاظم (ع ) رفتم ، دیدم گوسفندی را قربانی كرده است ، عرض كردم : ((چرا شما گوسفند كشته اید، ولی فلانی شتر كشت ؟))

امام : ای ابو بصیر! همانا نوح پیغمبر، در ماجرای طوفان ، بر كشتی نشست و آنچه خدا خواست (از انسان و حیوان و متاع ) در آن كشتی جای گرفتند، كشتی ماءموریت داشت و كنار كعبه آمد، و آن را طواف كرد، نوح (ع ) كشتی را به خود واگذاشته بود، خداوند به كوهی وحی كرد كه من كشتی بنده ام نوح را، بر روی یكی از شما می نهم ، كوهها گردن فرازی كردند، ولی كوه جودی ، فروتنی كرد، و آن كوهی است كه در نزد شما (همین فروتنی كوه جودی باعث شد كه به این افتخار نائل گردید و) كشتی بر سینه آن نشست .

در این هنگام ، نوح (ع ) به زبان سریانی فرمود: یا ماری اتقن یعنی : ((پروردگارا! اصلاح كن )).

روایت كننده می گوید: گویا امام كاظم (ع ) با ذكر این مثال ، می خواست بفرماید: ((نیت من هم از كشتن گوسفند، تواضع برای خدا بود))(438)



محكم ترین دستگیره های ایمان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی رسول خدا(ص ) به اصحاب خود رو كرد و فرمود:

((ای عری الایمان اوثق ؟: كدام یك از دستگیره های ایمان ، محكمتر است ؟))

اصحاب : خدا و رسولش داناتر است .

سپس بعضی گفتند: نماز، بعضی گفتند: زكات ، بعضی گفتند: روزه و برخی گفتند: حج عمره و بعضی گفتند: جهاد.

رسول خدا(ص ) فرمود: ((هر كدام از اینها را كه گفتید فضیلتی است ولی جواب سؤ ال من نیست ))، آنگاه فرمود: ولكن اوثق عری الایمان : الحب فی الله ، و البغض فی الله و توالی اولیاء الله ، و التبری من اعداء الله

((محكم ترین دستگیره های ایمان ، دوستی برای خدا، و دشمنی برای خدا، و پیروی از اولیاء خدا، و بیزاری از دشمنان خدا است )).(439)



نتبجه كار و كارگری



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر پیامبر(ص ) بود، یكی از اصحاب ، از نظر معاش زندگی در فشار بسیار سختی قرار گرفت ، همسرش به او گفت : ((كاش به حضور پیامبر(ص ) می رفتی و از او چیزی می خواستی )).

او به حضور پیامبر(ص ) آمد، وقتی كه پیامبر(ص ) او را دید، فرمود:

من سالنا اعطیناه ، و من استغنی ، اعناه الله

((هر كس از ما سؤ ال كند، به او عطا می كنیم ، و هر كس بی نیازی جوید، خداوند او را بی نیاز می سازد)).

صحابی با خود گفت : مقصود پیامبر(ص ) از این سخن ، جز من كسی نیست ، و به سوی همسرش باز گشت و سخن پیامبر(ص ) را به او خبر داد.

زن گفت : رسول خدا(ص ) بشر است (از حال تو اطلاع ندارد) نزد او برو و وضع خود را بیان كن .

صحابی ، بار دیگر به حضور پیامبر(ص ) آمد، در این هنگام نیز وقتی كه پیامبر(ص ) او را دید فرمود: ((كسی از ما سؤ ال كند به او عطا می كنیم ، و هر كسی بی نیازی جوید، خداوند او را بی نیاز می سازد)).

این رفت و آمد صحابی نزد رسول خدا(ص ) و همسرش ، سه بار تكرار شد، سر انجام صحابی تصمیم گرفت ، دنبال كار برود، از خانه بیرون آمد و كلنگی از یك نفر عاریه كرد و به طرف كوهستان رفت ، مقداری هیزم در بالای كوه برید و جمع كرد و به مدینه آورد، و آن را به پنج سیر آرد فروخت ، آن آرد را به خانه برد و نان پخت و خورد، فردای آن روز به كوهستان رفت و هیزم بیشتری فراهم فراهم كرد، و به شهر آورد و فروخت ، و كم كم از پس انداز كارش ، یك كلنگ خرید، و دنبال كارش را گرفت و كم كم از اندوخته اش دو شتر و یك غلام خرید، تا اینكه ثروتمند و بی نیاز گردید.

آنگاه به حضور پیامبر(ص ) آمد و ماجرای كار و در آمد خود را به عرض آن حضرت رسانید، و رفت و آمد قبل خود را به حضور پیامبر(ص ) و جواب آن حضرت را، یاد آورد شد، پیامبر(ص ) فرمود ((من به تو گفتم ؛ هر كس از ما سؤ ال كند، به او عطا می كنیم و اگر از ما بی نیازی جوید، خداوند او را بی نیاز می كند)).(440)



زندگی متوسط، زندگی مورد علاقه پیامبر و خاندانش



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی پیامبر(ص ) با همراهان (در صحرا) عبور می كرد، شتر چرانی را دید كه شترهائی را می چراند، یكی از همراهان را نزد او فرستاد تا مقداری شیر از او بگیرد، فرستاده رسول خدا(ص ) نزد شتربان آمد و تقاضای شیر كرد.

شتربان : آنچه در پستان شترها است ، صبحانه قبیله می باشد، و آنچه در ظرفها موجود است ، شام آنها است .

فرستاده رسول خدا(ص ) نزد پیامبر(ص ) باز گشت ، و گفتار شتربان را بازگو نمود.

پیامبر: ((خدایا بر مال و فرزندان شتربان بیفزا)).

سپس پیامبر(ص ) و همراهان از آنجا عبور كردند تا به گوسفند چرانی رسیدند، آن حضرت شخصی را نزد گوسفند چران فرستاد تا مقداری شیر از او بگیرد، فرستاده رسول خدا(ص ) نزد چوپان آمد و تقاضای شیر كرد، چوپان ، گوسفندها را دوشید و آنچه شیر در ظرف بود نیز در میان ظرف پیامبر(ص ) ریخت ، و گوسفندی نیز برای آن حضرت به عنوان هدیه ، فرستاد، و با كمال معذرت ، عرض كرد: ((همین اندازه در نزد ما بود، اگر بیشتر بخواهید باز به شما می دهیم )).

پیامبر(ص ) درباره آن چوپان ، چنین دعا كرد: ((اللهم ارزقه الكفاف : خدایا به قدر كفاف (اندازه تاءمین زندگی ) به او روزی بده )).

یكی از اصحاب ، به رسول خدا(ص ) عرض كرد: در مورد آن شترچران كه شیر به شما نداد، دعائی نمودید كه همه ما آن دعا را دوست داریم ، و فرمودی : خدایا مال و فرزندش را زیاد كن ))، ولی در مورد چوپان كه شیر به شما داد، دعائی كردی كه همه ما ناخوش داریم و فرمودی : ((خدایا به اندازه كفاف ، به او روزی بده ))؟

پیامبر در پاسخ فرمود:

ان ما قل و كفی خیر مما كثر والهی

((همانا آنچه كم باشد و كفایت كند بهتر از آن است كه زیاد باشد و موجب غفلت گردد.))

و در پایان فرمود:

اللهم ارزق محمدا و آل محمد الكفاف

((خدایا! به محمد و آل محمد به اندازه كفاف (نه كم و نه زیاد) روزی بده ))(441)



نصیحت امام باقر(ع ) به جابر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جابر جعفی (از شاگردان ممتاز امام باقر(ع ) بود) در محضر امام باقر(ع ) بود، امام به او فرمود:

((ای جابر! سوگند به خدا غمگین هستم ، و دلم گرفته است !))

جابر: قربانت گردم ، چرا ناراحت و دل گرفته هستید؟

امام باقر(ع ): ای جابر! همانا هرگاه ، خالص و صافی دین خدا، در دل هر كسی در آید، دلش از غیر خدا بگردد و تنها به سوی خدا رود، ای جابر! دنیا چیست ، و امید داری كه چه باشد؟ آیا دنیا جز غذائی است كه می خوری ، و لباسی است كه می پوشی ، و زنی است كه با او آمیزش می كنی ؟!

ای جابر: افراد با ایمان به بقای دنیا، دل نبستند، و برای وصول به آخرت ، ناگزیرند، ای جابر! آخرت ، خانه باقی است ، ولی دنیا خانه فانی است ، دلبستگان به دنیا، غفلت زدگانی هستند، و گویا مؤ منان ، فقیه ، و اندیشمند و اهل عبرت می باشند، شنیدنیها، آنها را از یاد خدا باز ندارد، رزق و برق دیدنی دنیا، چشمشان را كور نمی كند، چنین افرادی به ثواب آخرت رسیده اند همان گونه كه به این دانش و آگاهی رسیده اند...(442)



عمل بهشتی !



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

پیامبر(ص ) سوار بر شتر به سوی جبهه جنگ حركت می كرد، عربی به حضور آن حضرت آمد و ركاب شتر را گرفت و گفت : ((ای رسول خدا! به من عملی بیاموز كه اگر به آن رفتار كنم ، موجب گردد كه به بهشت بروم )).

پیامبر(ص ) به او فرمود: ((هر گونه دوست داری كه مردم با تو رفتار كنند، تو نیز با آنها همانگونه رفتار كن ، و هر گونه كه ناخوش داری مردم با تو رفتار كنند، با آنها آن گونه رفتار نكن )) اكنون جلو شتر را رها كن تا حركت كند.(443)



چهار دستور العمل جامع و فراگیر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

خداوند به حضرت آدم (ع ) وحی كرد كه : ((من همه سخن را در چهار كلمه برای تو جمع می كنم )) (كه همین چهار دستور، جامع و فراگیرنده همه وظایف انسانی ، و در بر گیرنده همه كمالات بشر است ).

آدم : آن چهار كلمه چیست ؟

خداوند: یكی از آنها از آن من است ، و یكی از آنها، از آن تو است ، و سومی از آن میان من و تو است ، و چهارمی میان تو و مردم است .

آدم : خدایا! برایم شرح بده تا بفهمم .

خداوند، چهار موضوع فوق را چنین شرح داد:

1 - آن كه از آن من است ، این است كه تنها مرا پرستش كنی ، و كسی را شریك من نسازی .

2 - آن كه از آن تو است ، این است كه پاداش عمل نیك تو را بدهم ، در آن هنگام كه از همه وقت ، به آن نیازمندتر هستی .

3 - آن كه بین من و تو است ، این است كه تو دعا كنی ، و من دعایت را به اجابت برسانم .

4 - و آن كه بین تو و مردم است ، آن است كه : آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران بپسندی ، و آنچه را كه برای خود نمی پسندی برای دیگران نیز نپسندی .(444)



اهمیت صله رحم



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مردی نزد رسول خدا(ص ) آمد و عرض كرد: ((ای رسول خدا! همه افراد فامیل من تصمیم گرفته اند كه بر من حمله كنند و رابطه خود را با من قطع كنند و به من ناسزا بگویند، آیا برای من روا است كه آنها را ترك كنم ؟))

پیامبر: در پاسخ فرمود:

تصل من قطعك ، و تعطی من حرمك و تعفوا عمن ظلمك ، فانك ادا فعلت ذلك كان لك من الله علیهم ظهیر

((هر كه از تو برید، تو به او بپیوند، و به آنكه تو را محروم كرد، عطا كن ، و آنكه به تو ستم نمود، عفو كن ، كه اگر چنین كردی ، خداوند تو را بر آنان یاری دهد و كمك كند))(445)



نصیحت علی (ع ) در مورد همكاری خویشان به همدیگر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(عصر خلافت حضرت علی (ع ) بود، ماجرای شورش بیعت شكنان در بصره و جنگ جمل به پیش آمد، علی (ع ) با همراهان از مدینه به سوی بصره برای سركوب شورشیان ، حركت نمودند) هنگامی كه به سرزمین ((ربذه )) رسیدند، مردی از قبیله محارب ، به حضور علی (ع ) آمد و عرض ‍ كرد: ((ای امیر مؤ منان ! من در رابطه با فامیل خود، تاوانی را به عهده گرفتم ، وقتی كه نزد بعضی از آنها رفتم ، و تقاضای همكاری و كمك نمودم ، كمك نكردند و گفتند: ((ما خودمان سخت در مضیقه زندگی هستیم )) ای امیر مؤ منان ! به آنها امر كن كه با من همكاری كنند و مرا كمك نمایند)).

امام علی (ع ) از او پرسید: ((آنها كجایند؟))

او گروهی از آنها را كه از دور پیدا بودند نشان داد، و گفت عده ای از آنها اینها هستند.

امام علی (ع ) كه بر مركب سوار بود، به سرعت نزد آنها رفت ، به گونه ای كه جماعتی از همراهان ، به سختی به آن حضرت رسیدند.

امام علی (ع ) وقتی به آنها رسید سلام كرد، و از آنها پرسید: ((چرا با رفیق خود همكاری نمی كنید؟)) آنها از او و او از آنها در حضور امام علی (ع ) شكایت كردند.

امام علی (ع ) درباره پیوند خویشاوندی ، و وظایف خویشاوندی نسبت به همدیگر چنین فرمود: ((هر كس باید با خویشانش پیوند گرم داشته باشد، و خویشان از دیگران ، سزاوارتر به همكاری و كمك هستند، بخصوص در آن هنگام كه خویشان در فشار زندگی قرار گرفتند، زیرا خویشانی كه با یكدیگر پیوند دارند و به همدیگر همكاری و كمك و گذشت می كنند، به پاداش آن می رسند، ولی اگر رشته خویشی را قطع نمایند، گرفتار بار سنگین مجازات خواهند شد)).

آنگاه آن حضرت ، مركب خود را بر انگیخت و به جای اول بازگشت .(446)



سفارش امام صادق (ع ) به صله رحم



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عبدالله بن سنان می گوید: به امام صادق (ع ) عرض كردم : پسر عمویی دارم ، من رعایت صله رحم نسبت به او می كنم ، ولی او قطع رحم می نماید، و این موضوع چندین بار تكرار شده كه من پیوند خویشی را رعایت می كنم ولی او رعایت نمی كند، آیا به من اجازه می دهی كه من نسبت به او قطع رحم كنم ؟

امام صادق (ع ): ((اگر تو رعایت صله رحم كنی ، و او رعایت نكند، خداوند پیوند، (رحمت ) خود را به شما برساند، ولی اگر تو نسبت به او قطع رحم نمائی ، و او نیز نسبت به تو قطع رحم كند، خداوند (رحمتش را) از هر دو شما قطع نماید.)) (447)



مكافات آنانكه قطع رحم می كنند



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

شخصی به حضور امام صادق (ع ) آمد و عرض كرد: برادران و پسر عموهایم ، خانه ام بر من تنگ نموده اند، و از همه آن خانه ، مرا به یك اطاق پناهنده كرده اند، من اگر خواسته باشم اقدام كنم ، همه آنچه را كه در اختیار آنها است ، می گیرم .

امام : ((صبر كن ، خداوند گشایشی برایت فراهم می كند.))

من صبر كردم و از پی گیری موضوع ، منصرف شدم ، تا اینكه در سال 131 ه .ق بیماری واگیر ((وبا)) آمد، سوگند به خدا همه آنها مردند و حتی یك نفرشان باقی نماند، من از خانه خارج شدم و به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، همین كه مرا دید، فرمود ((حال اهل خانه ات چطور است ؟)).

عرض كردم : به خدا همه پسر عموها و برادرهایم (كه در آن خانه ، مرا در فشار قرار داده بودند) مردند.

فرمود: ((این مكافات به خاطر آن قطع رحمی بود كه به تو روا داشتند و به خاطر آزاری كه نمودند، نابود شدند، آیا دوست داشتی آنها بمانند و زندگی را بر تو تنگ كنند؟))

گفتم : آری به خدا سوگند.(448)



قطع رحم ، موجب قطع نظر رحمت الهی است



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

شخصی به محضر امام صادق (ع ) آمد، و از بی مهری و آزار بستگانش ‍ شكایت كرد.

امام : خشمت را فرو نشان و همواره كنترل كن .

آن شخص عرض كرد: ((آنها آنچه بخواهند انجام می دهند، ولی من در عین حال ، خشم نكنم و آرام باشم ؟))

امام : ((آیا می خواهی ، مانند آنها باشی و در نتیجه خداوند نظر رحمتش را از تو بر دارد؟)).(449)



مجازات زودرس قطع رحم



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی امیر مؤ منان علی (ع )، خطبه می خواند در ضمن آن ، فرمود:

اعوذ بالله من الذنوب التی تعجل الفنا

((پناه می برم به خداوند، از گناهانی كه موجب زودرسی هلاكت خواهند شد.))

عبدالله بن كواء (منافق سركش ) گفت : ((ای امیر مؤ منان ! آیا گناهانی كه موجب مكافات زودرس است ، وجود دارد؟))

امام علی : آری ، وای بر تو، و آن گناه ((قطع رحم )) (بریدن پیوند خویشاوندی ) است ، چه بسا خاندانی هستند، با اینكه از حق دورند، ولی بر اثر همكاری و خدمت به همدیگر، به گرد هم آیند، و همین كار موجب می شود كه خداوند به آنها روزی می رساند، و چه بسا افراد پرهیزكاری كه تفرقه و درگیری افراد خاندانشان ، قطع رحم بینشان ، موجب شود كه خداوند آنها را از روزی و رحمتش ، محروم سازد.(450)



ارتباط نامرئی مؤ منان با همدیگر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جابر جُعفی می گوید: در محضر امام باقر(ع ) بودم ، ناگهان دلم گرفته شد، از امام باقر(ع ) پرسیدم : ((گاهی بدون مقدمه ، به طور ناخداگاه ، اندوهگین می شوم ، به گونه ای كه اثرش در چهره ام آشكار می گردد، بی آنكه مصیبتی به من برسد یا چیز ناراحت كننده ای به سراغم آید، رازش چیست ؟))

امام باقر(ع ) فرمود: ((آری ای جابر! خداوند، انسانهای با ایمان را از سرشت بهشتی بیافرید، و نسیم روح خویش را در بین آنها جاری نمود، به همین خاطر مؤ من ، برادر مؤ من است ، روی این اساس ، اگر در شهری به یكی از ارواح مؤ منان آسیبی برسد، روح دیگر نیز اندوهگین می شود، زیرا بین روحهای مؤ منان ، ارتباطی وجود دارد))(451)

(امام باقر با این بیان ، آموخت كه اگر انسان از ناراحتی مؤ منان دیگر، ناراحت نشود، در ایمان او، نقص و نارسائی وجود دارد، پس مؤ منان باید به گونه ای باشند كه از ناراحتی هم با خبر شده و در رفع آن بكوشند)



خصلتهای مؤ منین نسبت به همدیگر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حفص بن بختری می گوید: در حضور امام صادق (ع ) بودم ، ناگاه یكی از مؤ منان وارد شد، امام صادق (ع ) به من فرمود: ((آیا این مؤ من را دوست می داری ؟))

گفتم : آری . فرمود:

و لم لا تحبه و هو اخوك و شریكك فی دینك و عونك علی عدوك و رزقه علی غیرك

((چرا او را دوست نداشته باشی در صورتی كه او برادر تو، و شریك تو در دین تو است ، و تو را بر ضد دشمنت یاری می كند، و روزی او بر عهده غیر تو است .))(452)

(بنابراین مؤ من ، برادر مؤ من ، و هم كیش مؤ من و یاور مؤ من خواهد بود، و اگر این خصال را نداشته باشد، ایمان او سطحی است نه عمقی )



آبرسانی جن مؤ من به تشنگان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام باقر(ع ) فرمود: گروهی از مؤ منان به مسافرت رفتند، در مسیر راه آبشان تمام شد و سخت تشنه شدند، به طوری كه كنار جاده رفتند و خود را به ریشه های درخت (كه كمی رطوبت داشت ) می چسبانیدند و آماده مرگ می شدند.

در این میان پیر مردی كه لباس سفیدی بر تن داشت ، نزد آنها آمد و گفت : ((برخیزید، باكی بر شما نیست ، این آب است كه برای شما آورده ام )).

آنها برخاستند و از آب نوشیدند و سیراب شدند، سپس به آن پیر مرد گفتند: ((تو كیستی ، خدا تو را رحمت كند؟))

او گفت : من از جنیان هستم كه با رسول خدا(ص ) بیعت كرده اند، من از رسول خدا(ص ) شنیدم فرمود: ((مؤ من ، برادر مؤ من ، چشم او و راهنمای او است ، پس شما نباید در محضر من ، تباه گردید)) (بلكه با حضور اسلام كه در میان شما است ، با همیاری ، همدیگر را از تباهی حفظ می نمائید.) (453)



سه حق مسلمان بر همدیگر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عبدالاعلی می گوید: بعضی از شاگردان و شیعیان امام صادق (ع ) در ضمن نامه ای ، از آن حضرت چند سؤ ال كردند، و به من گفتند: از امام صادق (ع ) درباره ((حق مسلمان بر برادر مسلمانش )) سؤ ال كنم ، به حضور امام صادق (ع ) رفتم و پرسیدم :

((حق مسلمان بر برادرش مسلمانش چیست ؟))

آن حضرت ، پاسخ مرا نداد، هنگامی كه به حضورش برای خدا حافظی رفتم ، عرض كردم : ((از شما سؤ الی نمودم ، ولی جواب مرا ندادید؟))

فرمود: ترس آن داشتم كه با عدم رعایت آن حقوق ، كفران بورزید، اكنون بدان كه : از سخت ترین و مهمترین واجبات خدا بر خلقش ، سه چیز است :

1 - رعایت انصاف ، تا حدی كه آنچه برای خود نمی پسندد، برای برادر مؤ منش نپسندد.

2 - همكاری صمیمانه با برادر مؤ منش داشته باشد.

3 - یاد خدا در هر حال ، و آن كلمه ((سبحان الله )) و ((الحمدلله )) نیست وَلكن عندَ ما حَرمَ الله عَلَیْهِ فَیَدَعَهُ: ((بلكه یاد خدا آن است كه آنچه را خدا بر او حرام نموده ، ترك كند)).(454)

ایثار و جوانمردی یكی از وظایف مؤ منان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابان بن تغلب می گوید: همراه امام صادق (ع ) طواف كعبه می نمودم ، یكی از شیعیان با من ملاقات كرد، و از من در خواست رفع حاجتی نمود، گفت :((با من برای حاجتی بیا)).

او به من اشاره می كرد، ولی من می خواستم به طواف ادامه دهم ، و خوش ‍ نداشتم به او توجه كنم ، و همراهی با امام صادق (ع ) را رها نمایم ، همچنان به طواف ادامه می دادم ، باز دیدم آن شخص به من اشاره كرد، امام صادق (ع ) او را دید، و به من فرمود: ((ای ابان ! آیا تو را می طلبد؟))

گفتم : آری .

فرمود: نزد او برو.

گفتم : آیا طوافم را بشكنم ؟

فرمود: آری .

گفتم : گر جه طواف واجب باشد؟

فرمود: آری ، (بشكن و برو ببین او چه نیازی دارد؟)

ابان می گوید: طواف را رها كردم و همراه آن شیعه نیازمند رفتم ، و سپس باز گشتم و به محضر امام صادق (ع ) رسیدم ، و از آن حضرت پرسیدم : ((به من خبر بده ، حق مؤ من بر مؤ من چه اندازه است ؟))

امام : ای ابان ، از این پاسخ بگذر (زیرا بسیار مهم است و تو طاقت ادای آن را نداری ).

ابان : چرا قربانت گردم ؟

سپس ابان همواره سؤ ال فوق را تكرار كرد، سر انجام امام صادق (ع ) فرمود: ((ای ابان ! آیا نصف اموالت را به آن نیازمند می دهی ؟)) وقتی آن حضرت چهره مرا دگرگون دید (455) فرمود: ای ابان آیا نمی دانی كه خداوند، مؤ منانی را كه ایثارگرند و دیگران را بر خودشان ترجیح می دهند (به بزرگی ) یاد فرموده است (در آنجا كه در شاءن مؤ منان انصار می گوید:

و یوثرون علی انفسهم و لو كان بهم خصاصة

((آنان (انصار)، مهاجران را بر خود مقدم می دارند، هر چند خود شدیدا فقیر باشند.)) (حشر - 9)

ابان : آری ، خداوند چنین فرموده است .

امام : آگاه باش كه اگر نصف اموالت را به او بدهی ، تازه او را بر خودت ترجیح نداده ای ، بلكه به مساوات با او رفتار نموده ای ، وقتی به او ایثار كرده ای (و طبق آیه فوق ، ایثارگر هستی ) كه از نصف دیگر اموالت نیز چیزی به او بدهی (تا اموال او بر تو، ترجیح یابد) (456)



شیعه حقیقی كیست ؟



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

محمد بن عجلان می گوید: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، یكی از شیعیان وارد شد و سلام كرد، امام از او پرسید: ((برادرانت كه از آنها جدا شدی چگونه بودند؟))

او در پاسخ ، آنها را بسیار ستود و گفت : ((پاك و خوب و شایسته هستند))

امام : تماس ثروتمندان آنها با مستمندان چگونه است ؟

او گفت : تماس اندكی داشتند (روابط گرم نداشتند).

امام : احوال پرسی و رفتار ثروتمندان با تهیدستان چگونه بود؟

او گفت : در این جهت نیز، روابط آنها اندك و كمرنگ است .

امام : انفاق و دستگیری ثروتمندان نسبت به فقراء چگونه بود؟

او گفت : شما از خصال و ویژگیهائی می پرسید كه در میان ما كمیاب است .

امام : بنابراین آنها چگونه خود را به عنوان ((شیعه )) می خوانند

فكیف تزعم هؤ لاء انهم شیعة (457)

(پس كسی كه ثروت دارد، ولی در اندیشه مستمندان نیست و از آنها سراغ نمی گیرد، و رابطه گرم و تنگاتنگ با آنها ندارد، هرگز خود را شیعه نخواند، شیعه حقیقی كسی است كه در فكر و عمل در راه كمك ویاری مستضعفان ، كوشا باشد)



ویژگیهای شیعه حقیقی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابواسماعیل می گوید: در محضر امام باقر(ع ) بودم و عرض كردم : ((شیعیان در آنجا كه ما زندگی می كنیم ، بسیار هستند)).

امام باقر: آیا ثروتمندان آنها نسبت به مستمندان ، مهربان هستند و به آنها توجه دارند؟ و آیا نیكوكاران نسبت به گنهكاران گذشت دارند؟، آیا آنها نسبت به همدیگر، همكاری و برادری دارند؟

ابو اسماعیل : نه ، این ویژگی در میانشان نیست .

امام باقر:

لیس هؤ لاء شیعة ، الشیعة من یفعل هذا

((اینها شیعه نیستند، شیعه كسی است كه این ویژگیها را داشته باشد)).



آن حضرت در سخن دیگر به سعید بن حسن (یكی از شیعیان ) فرمود: ((آیا یكی از شما نزد برادر (دینی خود) می آید كه دست در جیب او كند و هر چه نیاز دارد بردارد؟ و او جلوگیری نكند؟)).

سعید: چنین كاری در میان ما نیست .

امام باقر: پس خبری (از اسلام و تشیع حقیقی ) در میان شما نیست .

سعید: بنابراین ، آنها مستحق هلاكت و عذابند؟

امام باقر: هنوز عقلهای آن آدم ، كامل نشده است (اگر عقلهای آنها از آبشخور اسلام ناب ، سیراب می شد، و از مكتب تشیع راستین پرورش ‍ می یافت ، همكاری و همیاری اسلامی را در حد اعلا رعایت می كرد)(458)



سلام خدا بر دیدار كنندگان مؤ من !



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

رسول خدا(ص ) از جبرئیل نقل كرد: خداوند فرشته ای را (به صورت انسان ) به زمین فرستاد، آن فرشته به سیر و سیاحت در زمین پرداخت ، تا به در خانه ای رسید، دید یك نفر پشت در ایستاده است ، و از صاحب خانه اجازه ورود می خواهد، فرشته به او گفت : ((برای چه به اینجا آمده ای ؟ چه نیازی به صاحب این خانه داری ؟))

او گفت : نیازی ندارم ، بلكه صاحب خانه ، برادر مسلمان من است ، به عنوان زیارت و دیدار او برای خدا، آمده ام .

فرشته گفت : براستی تو فقط برای زیارت برادر دینیت آمده ای ؟

او گفت : آری ، فقط به عنوان زیارت و دیدار او آمده ام .

فرشته گفت :

انی رسول الله الیك و هو یقرئك اسلام و یقول وجبت لك الجنة

((من فرستاده خدا به سوی تو هستم ، خداوند به تو سلام می رساند، و می فرماید: بهشت برایت واجب گردید.))

سپس آن فرشته گفت : خداوند متعال می فرماید:

ایما مسلم زار مسلما فلیس ایاه زار، ایای زار و ثوابه علی الجنة

((هر مسلمانی كه از مسلمانی دیدار كند، او را دیدار نكرده ، بلكه مرا دیدار كرده ، و بهشت به عنوان پاداش او، برعهده من خواهد بود)).(459)



روش امام باقر(ع ) و پاداش عظیم مصافحه



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابو عبیده می گوید: در سفری ، هم كجاوه امام باقر(ع ) بودم ، (در یك طرف مركب ، من بودم و در طرف دیگر مركب ، آن حضرت قرار داشت )، هنگام سوار شدن ، نخست من سوار شدم ، بعد آن حضرت سوار می شد، وقتی هر دو ما در جای خود قرار گرفتیم ، آن حضرت به من سلام كرد و مانند مردی كه دوست خود را دیده ، مصافحه می كرد و احوال پرسی می نمود و هنگام پیاده شدن ، آن حضرت زودتر از من پیاده می شد، وقتی كه در زمین قرار می گرفتیم ، آن حضرت به من سلام می كرد و مانند كسی كه دوستش را تازه دیده ، احوال پرسی می نمود.

من به آن حضرت عرض كردم : ((ای پسر رسول خدا! شما به گونه ای می كنی ، كه هیچ كس از مردم در نزد ما چنین نمی كند، كه اگر یك بار هم آن گونه رفتار كنند، زیاد است ؟))

امام باقر(ع ) فرمود:

اما علمت ما فی المصافحة ؟ ان المؤ منین یلتقیان ، فیصافح احدهما صاحبة ، فلا تزال الذنوب تتحات عنهما، كما یتحات الورق عن الشجرة و الله ینظر الیهما حتی یفترقا

((آیا نمی دانی كه پاداش مصافحه چقدر است ؟ همانا مؤ منان با همدیگر ملاقات می كنند، و یكی به دیگری دست می دهد، پس همواره گناهان آن دو می ریزد، چنانكه برگ از درخت می ریزد، و خداوند به آنها (با نظر رحمت ) می نگرد، تا هنگامی كه از یكدیگر جدا شوند)).(460)

در روایت دیگر آمده : ابو عبیده گفت : امام باقر(ع ) هنگام مصافحه ، دستم را چنان فشرد، كه فشار سختی در انگشتانم احساس كردم ، آنگاه فرمود:

((هر مسلمانی كه با برادر مسلمانش ملاقات نموده و با او مصافحه كند، و انگشتان خود را داخل انگشتان او نماید، گناهان آنها مانند برگ درختان هنگام سرمای شدید زمستان ، می ریزند.))(461)



تاءكید شدید امام صادق (ع ) به ملاقات با برادران دینی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

اسحاق بن عمار می گوید: به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، آن حضرت با چهره تند به من نگریست .

عرض كردم : ((چرا اینگونه دگرگون به من نگاه می نگری ؟ مگر من چه كرده ام ؟))

امام : دگرگونی من به تو به خاطر آن دگرگونی است كه تو با برادران دینی خود داری ، ای اسحاق ! به من خبر رسیده كه تو بر در خانه ات ، دربانی گذاشته ای ، تا فقرای شیعه را از آمدن به خانه ات باز دارند.

اسحاق : قربانت گردم ، من از ((شهرت )) می ترسم ، و این بازداری برای همین بوده كه مشهور نشوم .

امام : تو از بلا نترسیدی ؟ مگر نمی دانی كه هر گاه دو نفر مؤ من با همدیگر ملاقات و مصافحه نمایند، خداوند رحمتش را بر آنان فرو فرستد كه 99 قسمت آن رحمت (درصد قسمت ) مخصوص آن مؤ من است كه برادر مؤ منش را بیشتر دوست دارد، و وقتی كه آن دو نفر مؤ من كنار هم رخ به رخ بایستند، رحمت خدا، آنها را فرا می گیرد، و وقتی كه باهم برای گفتگو بنشینند، برخی از فرشتگان نگهبان آنها به برخی دیگر می گویند: از اینها كناره بگیریم ، شاید آنها بین خود، رازی داشته باشند كه خداوند آن را پوشانیده است .

اسحاق : مگر خداوند در قرآن (آیه 18 ق ) نمی فرماید:

ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید

((هیچ سخنی را انسان تلفظ نمی كند مگر اینكه نزد آن ، فرشته ای مراقب و آماده ، برای انجام ماءموریت است .))

امام : ((ای اسحاق ! اگر فرشتگان نگهبان نشوند، خداوندی كه به نهانها آگاه است ، می شنود و می بیند)) (بنابراین ، از این رو كه حتی نگهبانان ، از نزد خدا دور گردند، اشكالی برای ضبط اعمال آنها، پیش ‍ نمی آید)(462)



نهی از بوسیدن پا



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یونس بن یعقوب می گوید: در حضور امام صادق (ع ) بودم ، عرض كردم : ((دستت را به من بده تا ببوسم ))، امام صادق (ع ) دستش را به من داد و من بوسیدم ، سپس عرض كردم : ((قربانت گردم ، اجازه بده سرت را ببوسم )) امام اجازه داد، سرش را بوسیدم .

سپس عرض كردم : ((قربانت گردم ؛ اجازه بده پاهایت را ببوسم )).

آن حضرت سه بار فرمود: تو را سوگند می دهم (از بوسیدن پا بگذر) و سه بار فرمود: ((آیا چیزی باقی مانده ؟!)) (یعنی پس از بوسیدن دست و سر دیگر چیزی شایسته بوسیدن نیست )(463)



مجلس مبارك ، كدام است ؟



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عبادبن كثیر می گوید: به امام صادق (ع ) عرض كردم : از كنار قصه گویی ، عبور كردم كه داستان سرائی می كرد(464) و می گفت : ((كسی در این مجلس ‍ بنشیند بدبخت نگردد)).

امام صادق : هیهات ، هیهات كه در آن مجلس ، بدبختی نباشد، او خطا گفت و از دهانش سخن نادرستی بیرون آمده ، خداوند متعال غیر از فرشتگان بزرگواری كه كارشان نوشتن اعمال است ، فرشتگان سیاحت كننده ای دارد وقتی كه به مجلس بر می خورند كه مردمش در آن مجلس از محمد و آل محمد(ص ) گفتگو می نمایند، به آن مردم می گویند: ((بایستید كه شما به حاجت خود رسیدید)).

سپس آن فرشتگان در آن مجلس بنشینند و همراه آنها، كسب دانش كنند، و وقتی كه برخاستند، آن فرشتگان ، بیماران آنها را عیادت می نمایند، و در تشییع جنازه آنها، حاضر می گردند، و از غائبشان ، خبر می گیرند.

فذلك الذی لایشقی به جلیس

((این است مجلسی كه هر كس در آن بنشیند، بدبخت نشود)) (یعنی مجلس مبارك و سعادتمندانه ، آن مجلسی است كه در آن از محمد و آلش (ص ) یاد گردد نه مجلسی كه داستانهای دروغین در آن گفته شود)(465)



ارزش شاد كردن مؤ منان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عبادالله بن ولید می گوید: از امام باقر(ع ) شنیدم كه فرمود: حضرت موسی (ع ) با خدا مناجات می كرد، خداوند به موسی (ع ) وحی كرد: ((من دارای بندگانی هستم كه بهشتم را برای آنها مباح و روا داشته ام ، و آنها را فرمانروای بهشت نموده ام .))

موسی : آنها با این ویژگی كیانند؟

خداوند: آنها هر بنده ای است كه مؤ منی را شاد كند.

سپس امام صادق (ع ) فرمود: مؤ منی در كشور یكی از طاغوتهای ستمگر بود، و آن طاغوت او را تكذیب و سرزنش می كرد، آن مؤ من از آن كشور، به كشوری كه مشركان در آن كشور زندگی می كردند گریخت و بر یكی از آنها وارد گردید، آن مشرك از او پذیرائی كرد و به او جا و منزل داد و او را شادمان كرد، هنگامی كه آن مشرك مرد، خداوند به آن مشرك الهام كرد: ((به عزت و جلالم سوگند، اگر در بهشت جای داشتی ، تو را در آن ساكن می كردم ، بهشت بر كسی كه مشرك بمیرد، حرام است ، اما ای آتش او را بترسان ولی نسوزان ، و روزی چنین شخصی در آغاز و پایان روز، به او می رسد)).

عبیدالله می گوید: به امام صادق (ع ) عرض كردم : ((آیا غذای او از بهشت می آید؟))

فرمود: ((از هر كجا كه خدا بخواهد))(466)



حسنه چیست ؟



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

خداوند به داود پیامبر(ع ) عرض كرد: همانا بنده ای از بندگانم ، با ((حسنه )) نزد من می آید، و من به خاطر آن حسنه ، بهشتم را برای او مباح و روا می سازم .

داود(ع ) عرض كرد: آن حسنه چیست ؟

خداوند فرمود: ((او موجب شادی قلب مؤ من شود، هر چند با یك خرما باشد)).

داود(ع ) عرض كرد: ((پروردگارا بر آن كس كه تو را شناخت سزاوار است كه امیدش را از تو قطع نكند)).(467)



نتیجه شاد كردن مؤ من



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر امام صادق (ع ) بود، شخصی به نام ((نجاشی )) فرماندار اهواز و شیراز بود، (او با اینكه از جانب خلفای وقت ، فرماندار بود، ولی از شیعیان و دوستان امام صادق (ع ) به شمار می آمد)، یكی از كارگزاران تحت امر او (مثلا به نام سعید كه نیز شیعه بود) به حضور امام صادق (ع ) آمد و چنین عرض كرد:

((نجاشی حاكم اهواز و شیراز، از شیعیان و معتقدین به امامت شما است ، نام من در لیست دفتر مالیات او نوشته شده و از ناحیه او هزار درهم خراج بابت بدهكاری من ، مقرر شده است ، اگر صلاح بدانید برای من ، به حاكم اهواز توصیه ای بفرمائید)) (تا نام مرا از لیست پرداخت مالیات ، حذف كند)

امام صادق (ع ) این نامه را برای نجاشی نوشت :

بسم الله الرحمن الرحیم ، سر اخاك یسرك الله

((به نام خداوند بخشنده مهربان ، برادرت را شاد كن ، خداوند تو را شاد فرماید)).

سعید نامه امام را گرفت و نزد نجاشی برد، و در مجلس عمومی او، بر نجاشی وارد گردید، وقتی كه مجلس خلوت گردید، نامه امام را به نجاشی داد و گفت : ((این نامه امام صادق (ع ) است )).

نجاشی ، فوق العاده به آن نامه احترام كرد، آن را بوسید و روی چشم خود نهاد و به سعید گفت : ((حاجتت چیست ؟))

سعید: در دفتر مالیات شما، مبلغی مالیات در مورد من نوشته شده است .

نجاشی : چه مقدار است ؟

سعدی : هزار درهم می باشد.

هماندم ، نجاشی دفتر خود را طلبید و به او گفت : این مبلغ را از حساب سعید بیرون بیاور و در حساب بدهی خودم بنویس ، و در مورد مالیات سال آینده سعید نیز همین كار را بكن .

آنگاه نجاشی به سعید گفت : هل سررتك ؟: ((آیا تو را شاد كردم )).

سعید: آری ، فدایت گردم .

سپس نجاشی دستور داد تا به سعید، یك مركب و یك كنیز و نوكر بدهند، و نیز امر كرد كه یك دست لباس به سعید دادند هر یك از آنها را كه به سعید می دادند، نجاشی می گفت : ((آیا تو را شاد كردم ؟))

سعید در پاسخ می گفت : ((آری فدایت گردم ))

هر چه سعید آری می گفت ، نجاشی بر عطایش می افزود پس از فراغ نجاشی به سعید گفت : همین فرش اطاق را كه هنگام دادن نامه امام صادق (ع ) روی آن نشسته بودم ببر، و بعد از این هرگاه حاجتی داشتی نزد من بیا كه بر آورده است .

سعید، فرش را نیز برداشت و خوشحال از خانه نجاشی بیرون آمد، سپس به حضور امام صادق (ع ) شرفیاب گردید، و ماجرای ملاقات خود با نجاشی را به امام صادق (ع ) عرض كرد، و امام صادق (ع ) آنچه را كه در مورد مهربانی نجاشی به سعید، می شنید، خوشحال می شد.

سعید گفت : ((ای فرزند رسول خدا، گویا رفتار نیك نجاشی با من ، شما را شادمان كرد؟))

امام صادق (ع ) فرمود:

ای و الله و لقد سر الله و رسوله

((آری سوگند به خدا، نجاشی خدا و رسولش را نیز شاد كرد)).

(این است نتیجه شاد كردن مؤ منین ، باید توجه داشت كه شاد كردن مؤ من ، بیشتر مربوط به عمل و همكاری و رفع مشكلات است ، نه اینكه مثلا با مزاحمی او را شاد كنند)



بر آوردن نیاز مؤ من ، برتر از طواف و اعتكاف



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

صفوان ساربان ، در محضر امام صادق (ع ) بود، مردی به نام ((میمون )) كه از احالی مكه بود، به حضور امام صادق (ع ) آمد و عرض كرد: ((دستم تهی شده و نمی توانم كرایه مركبی را كه اجاره كرده ام بپردازم )).

امام صادق (ع ) به صفوان فرمود: ((برخیز و برادر دینیت را یاری كن )).

صفوان برخاست ، و همراه میمون رفت ، تا اینكه خداوند وسائل ادای كرایه او را فراهم فرمود.

سپس صفوان به حضور امام صادق (ع ) باز گشت ، امام از او پرسید: ((حاجت برادر دینیت را چه كردی ؟))

صفوان : خداوند آن را فراهم كرد.

امام صادق : ابتداء قبل از آنكه از پاداش كمك به برادر مؤ من سؤ ال شود فرمود:

انك ان تعین اخاك المسلم احب الی من اسبوع بالبیت

((اگر تو برادر مسلمانت را یاری كنی نزد من بهتر از طواف نمودن یك هفته (یا هفت بار) اطراف كعبه است .))

سپس امام صادق (ع ) فرمود: مردی به حضور امام حسن مجتبی (ع ) آمد، و گفت : ((پدر و مادرم به فدایت ، مرا در مورد نیازی كه دارم یاری كن ))

امام حسن (ع ) كفش خود را پوشید و همراه آن مرد، بیرون آمد در مسیر راه ، برادرش حسین (ع ) را دید كه نماز می خواند، امام حسن (ع ) به آن مرد گفت : ((چرا از اباعبدالله (حسین علیه السلام ) درخواست كمك برای رفع نیازت نكردی ؟

آن مرد گفت : پدر و مادرم به فدایت ، همین كار را كردم (و به خدمت حضرت حسین (ع ) برای یاری طلبی رفتم ) آن حضرت عذر خواهی كرد و فرمود: اكنون من در اعتكاف به سر می برم (یعنی سه روز باید برای انجام اعتكاف در مسجد بمانم و روزه بگیرم ، و از مسجد خارج نگردم ) امام حسن (ع ) فرمود:

اما انه لو اعانك كان خیرا له من اعتكافه شهرا

((اگر حسین (ع ) تو را در مورد انجام نیازت یاری می كرد، برای او بهتر از اعتكاف یك ماه بود))(468)



پاداش اطعام و غذا رسانی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سید صیرفی می گوید: امام صادق (ع ) به من فرمود: ((چه چیز تو را باز می دارد از اینكه هر روز، یك برده (غلام ) آزاد كنی ؟))

گفتم : دارائی من آنقدر نیست كه با آن غلامی بخرم و آزاد نمایم .

امام صادق : هر روز به یك نفر مسلمان ، غذا بده (كه ثواب آن برابر آزاد سازی یك برده است ).

گفتم : به آن شخصی كه غذا می دهم ، ثروتمند باشد یا فقیر؟

امام صادق : ثروتمند نیز گاهی به غذا، اشتها دارد.(469)



پول دادن امام صادق (ع ) برای اصلاح



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مفضل بن عمر از شاگردان برجسته امام صادق (ع ) بود، امام به او فرمود: ((هرگاه اصلاح كردن بین دو نفر، نیاز به صرف هزینه مالی داشت ، از جانب من آن را بده ، بعد از من بگیر)).

روزی بین ابوحنیفه (سعید بن بیان ) كه حمله دار حج بود، با دامادش نزاع و درگیری شد، مفضل به آنها رسید، و ساعتی (برای اصلاح آنها) نزد آنها ایستاد، و سپس آنها را به خانه خود برد، و با اراده جدی ، علت درگیری آنها را رسیدگی كرد، در یافت كه امور مالی باعث نزاع آنها شده است ، چهارصد درهم از جیب خود به آنها داد، و از هر دو آنها تعهد گرفت كه دیگر اداعی نسبت به دیگری نداشته باشند، و در پایان به نزاع كنندگان گفت : ((این پول از آن من نبود، بلكه مال امام صادق (ع ) بود، و آن حضرت به من فرمود: ((هرگاه بین دو نفر شیعه ، نزاع درگرفت ، میان آنها را اصلاح كن و از جانب من در این راه پول بده ، تا صلح انجام گیرد، پس بدانید كه این پول مال من نیست ، بلكه مال امام صادق (ع ) است )).(470)



اثر موعظه ، در دل مؤ من راستین



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(همام بن شریح (یا همام بن عباده برادر زاده خواجه ربیع ) از شیعیان پاكدل امام علی (ع ) بود) و به فرموده امام صادق (ع )، او عابدی وارسته و كوشا بود، روزی در پای سخنرانی امام علی (ع ) حضور داشت ، برخاست و عرض كرد: ((ای امیر مؤ منان ! ویژگیهای یك مؤ من (راستین ) را برای ما بیان كن ، به گونه ای كه سیمای درخشان او را می بینیم .

حضرت علی (ع ) بیش از سی ویژگی مؤ من را برای او برشمرد، نخستین سخنش این بود:

یا همام ، المؤ من هو الكیس الفظن ...

((مؤ من ، همان انسان زیرك و هوشمند است ...))

هنگامی كه همام ، ویژگیهای مؤ من راستین را از زبان امام علی (ع ) شیند، هنوز سخن امام ، تمام نشده بود، او آنچنان تحت تاءثیر قرار گرفت كه فریاد كشید و بی هوش شد و به زمین افتاد (و از دنیا رفت ).

امام علی (ع ) فرمود: ((به خدا، من از بی قراری همام ، نگران و ترسان بودم ))، سپس فرمود:

هكذا تصنع الموعظة البالغة باهلها

((اندرزهای رسا، این چنین به شایستگان ، و آنان كه دلی پندپذیر دارند، اثر می گذارد)).

زنده كدام است بر كوی یار



آنكه بمیرد، به سر كوی یار



شخصی گفت : ((ای امیر مؤ منان ! پس چرا شما چنین نیستید كه مانند همام ، تحت تاءثیر قرار گیرید؟))

امام علی (ع ) در پاسخ او فرمود: ((هر اجلی ، وقت معینی دارد، و علت مشخصی كه از آن نمی گذرد، آرام باش و دیگر چنین سخنی نگو، كه شیطان این سخن را بر زبانت آورده است )).(471)

(به عبارت روشنتر: مشیت خدا بر این تعلق گرفته بود كه همام به این سبب از دنیا برود، و او شایستگی چنین مرگی را داشت ، ولی در مورد من ممكن است ، سبب مرگم ، شایستگی شهادت باشد كه بالاتر از این است )



بیست خصلت مؤ من كامل



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر پیامبر(ص ) بود، امیر مؤ منان علی (ع ) در مدینه ، عبور می كرد، در مسیر راه خود، دو جلسه از مسلمانان را مشاهده كرد، نخست جلسه ای را كه افراد قریش (و مسلمانان مكه ) در آن بودند دیدند، دید كه جامه های سفید پوشیده بودند، رنگ صاف داشتند، و بسیار می خندیدند، هر كس كه از آنجا عبور می كرد، به او با انگشت اشاره می كردند، سپس آن حضرت از كنار قبیله ((اوس و خزرج )) (مسلمانان مدینه ) عبور كرد، آنها را دید كه پیكرهایشان فرسوده شده ، و گردنشان باریك ، و رنگشان زرد بود و فروتنی و خشوع سخن می گفتند.

امام علی (ع ) از دیدن این دو جلسه متفاوت ، تعجب كرد، هماندم به حضور پیامبر(ص ) رسید، و ماجرای دوگانگی آن دو جلسه را به عرض حضرت رسانید، سپس عرض كرد: همه افراد این دو جلسه ، ایمان به اسلام دارند، از شما می خواهم ، ویژگیهای مؤ من راستین را بیان فرمائید(تا روشن شود كه از این دو گروه ، كدام یك در مسیر ایمان كامل هستند، و همه مسلمانان حاضر و آینده ، با الگو قرار دادن آن ویژگیها، برنامه صحیح اسلامی را در زندگی خود تنظیم نمایند)

پیامبر(ص ) اندكی سر به زیر انداخت و سپس سر بلند كرد و فرمود: بیست خصلت و ویژگی در انسان مؤ من ، باید باشد، تا ایمانش به درجه عالی برسد، و آن عبارت است از:

1 - حضور در نماز جماعت .

2 - شتاب و جدیت در ادای زكات .

3 - غذا رسانی به تهی دستان .

4 - دست نوازش به سر یتیم كشیدن .

5 - پاكیزه نمودن لباسهای خود.

6 - به كمر بستن بند جامه (برای پوشش خوب ، و نكشیدن لباس در زمین ).

7 - دروغ نگفتن در خبر دادن .

8 - عدم پیمان شنی ، نسبت به وعده های خود.

9 - خیانت نكردن به امانت .

10 - راست گوئی .

11 - زاهدان در شب .

12 - و شیر دلاور روز بودن .

13 - روزه داشتن در روزها.

14 - شب زنده داری و مناجات با خدا.

15 - نیازردن همسایه .

16 - آزار نیافتن همسایه از آنها.

17 - گام برداشتن در زمین ، با آرامش و تواضع .

18 - توجه و رسیدگی به امور بیوه زنان .

19 - شركت در شییع جنازه .

20 - تقوا - خداوند ما و شما را از پرهیزكاران قرار دهد.(472)

(به این ترتیب امام علی (ع ) در یافت كه افراد جلسه دوم (جلسه اوس و خزرج ) به ویژگیهای مؤ منان راستین شبیه تر و نزدیكترند، ولی افراد جلسه اول (قریشیان ) از مرز ایمان كامل ، پرت و گم گشته اند)



مسلمان و مؤ من كیست ؟



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سلیمان بن خالد در محضر امام باقر(ع ) بود، آن حضرت به سلیمان فرمود: ((آیا می دانی مسلمان كیست ؟))

سلیمان : قربانت گردم ، شما بهتر می دانی .

امام باقر: ((مسلمان كسی است كه مسلمانان از گزند زبان و عملش ، به سلامت باشند))، سپس فرمود: آیا می دانی مؤ من كیست ؟

سلیمان : تو بهتر می دانی .

امام باقر: مؤ من كسی است كه مسلمانان او را امین بر اموال و جانهای خود بدانند، و بر مسلمان حرام است كه به مسلمان دیگر ظلم كند، یا او را به خودش واگذارد (او را یاری نكند) یا او را به گونه ای از خود دور سازد كه او در زحمت و رنج ، قرار گیرد)).(473)



موعظه امام علی (ع ) بعد از نماز صبح



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر خلافت علی (ع ) بود، شبی به مسجد آمد، و پس از اذان صبح ، نماز را به جماعت با مسلمانان خواند، پس از نماز، به مردم رو كرد و فرمود: ((سوگند به خدا من انسانهائی (از اصحاب رسول خدا را) دیده ام كه شب را تا صبح با سجده و قیام ، به عبادت خدا به سر آوردند، گاهی پیشانی بر زمین می نهادند، و گاهی زانو بر زمین می گذاشتند، حالشان به گونه ای بود گویا نعره آتش دوزخ در كنار گوششان ، زوزه می كشید، و وقتی كه از خدا، در نزد آنها یاد می شد، مانند درخت در برابر باد شدید، می لرزیدند (شما نیز چنین باشید، ولی افسوس كه ) گویا این مردم (حاضر و معاصر) در خواب غفلت فرو رفته اند)).

سپس آن حضرت ، از مجلس برخاست و رفت ، و پس از این نصیحتش تا هنگام شهادتش ، كسی او را خندان ندید.(474)



امام صادق (ع ) چرا قیام نكرد؟



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سدیر صیرفی یكی از شاگردان امام صادق (ع ) می گوید: به محضر امام صادق (ع ) رفتم و گفتم : ((به خدا خانه نشینی برای شما روا نیست .))

فرمود: چرا ای سدیر!

گفتم : به خاطر یاران و دوستان بسیاری كه داری ، سوگند به خدا اگر امیر مؤ منان علی (ع ) آن همه یار و یاور داشت نمی گذاشت طایفه تیم و عدی (دودمان عمر و ابوبكر) به مقام او طمع كنند و حق او را بگیرند.

فرمود: ای سدیر به نظر تو من چه اندازه یار و یاور دارم ؟

گفتم : صد هزار!، فرمود: صد هزار؟! گفتم : بلكه دویست هزار، فرمود: دویست هزار؟

گفتم بلكه نصف دنیا، حضرت پس از اندكی سكوت ، به من فرمود: اگر مایل باشی و برایت سخت نباشد همراه من تا ((ینبع )) (مزرعه ای نزدیك مدینه ) برویم .

گفتم : آماده ام .

امام دستور فرمود: الاغ و استری را زین كردند، من سبقت گرفتم و بر الاغ سوار شدم ، تا احترام كرده باشم و آن حضرت سوار بر استر شود.

فرمود: اگر بخواهی الاغ را در اختیار من بگذار؟

گفتم : استر برای شما مناسبتر و زیباتر است .

فرمود: الاغ برای من رهوارتر است .

من از الاغ پیاده شدم و بر استر سوار شدم و آن حضرت بر الاغ سوار شد و با هم حركت كردیم تا وقت نماز رسید، فرمود: پیاده شویم تا نماز بخوانیم ، سپس فرمود: اینجا زمین شوره زار است و نماز در اینجا روا نیست (و مكروه است ) از آنجا رفتیم و به زمین خاك سرخی رسیدیم ، و آماده نماز شدیم ، در آنجا جوانی بزغاله می چرانید، حضرت به او و بزغاله ها نگریست و به من فرمود:

والله یا سدیر لوكان لی شیعة بعدد هذه الجداء ما وسعنی القعود

((سوگند به خدا ای سدیر اگر شیعیان من به اندازه تعداد این بزغاله ها بودند، خانه نشینی برایم روا نبود)) (و قیام می كردم ).

سپس پیاده شدیم و نماز خواندیم ، پس از نماز، كنار بزغاله ها رفتم و شمردم كه هفده عدد بودند.(475)



مقام بالاتر از شهادت



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حمران بن اعین می گوید: به امام باقر(ع ) عرض كردم : قربانت گردم ، ما شیعیان چقدر كم هستیم كه اگر در خوردن گوسفندی شركت كنیم ، آن را تمام نخواهیم كرد؟

فرمود آیا خبری عجیبتر از این به تو نگویم ؟ مهاجران و انصار (پس از رحلت پیامبر) همه به این سو و آنسو رفتند، سپس سه انگشت خود را نشان داد و فرمود: مگر سه تن (سلمان ، ابوذر و مقداد).

گفتم : عمار یاسر چگونه بود؟

فرمود: خدا عمار را رحمت كند، بیعت كرد و (در جنگ صفین در ركاب علی علیه السلام ) شهید شد.

من پیش خود گفتم : مقامی بالاتر از مقام شهادت نیست (پس عمار نیز در ردیف آن سه نفر است ).

امام باقر(ع ) به من نگاه كرد و فرمود:

لعلك تری انه مثل الثلاثة ، ایهات ایهات

((گویا تو فكر می كنی كه عماریاسر هم مثل آن سه نفر، و در ردیف آنها است ، هیهات ، هیهات ، كه عمار به درجه آن سه نفر برسد)).(476)

آری گاهی افرادی بر اثر پیمودن مدارج ایمان و استقامت در راه آن به مقامی می رسند، كه از مقام شهادت بالاتر است ، و عمار با شهادت خود به آن مقام نرسید.



دنیا زندانی است برای مؤ من



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

محمد بن عجلان می گوید: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، شخصی به حضورش آمد و از فشار زندگی ، به آن حضرت شكایت كرد.

امام : ((صبر كن ، خداوند به زودی گشایشی در زندگی تو، پدید آورد)).

سپس امام كاظم (ع ) پس از ساعتی سكوت ، به او فرمود: ((به من از زندان كوفه خبر بده كه چگونه است ؟))

او گفت : زندان كوفه ، تنگ و متعفن است ، و زندانیان در بدترین شرائط به سر می برند.

امام صادق : تو اكنون در زندان هستی ، آیا می خواهی در زندان ، گشایش و رفاه داشته باشی ؟ ((آیا نمی دانی كه دنیا برای مؤ من ، زندان است ؟))

و در سخن دیگر فرمود:

الدنیا سجن المؤ من فای سجن جامنه خیر

((دنیا زندان مؤ من است ، از كدام زندان ، به انسان خوشی می رسد))(477)



ابتلاء مؤ من به هرگونه بلا، جز خودكشی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ناجیه می گوید: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، به آن حضرت عرض كردم : مغیره (478) می گوید: ((مؤ من به بیماری جزام و پیسی و امثال آن ، مبتلا نمی شود)).

امام باقر(ع ) فرمود: او از صاحب یاسین (حبیب نجار، مؤ من راستین و بزرگی كه در عصر حضرت مسیح (ع ) بود و شهید شد، و داستانش در سوره یس آیه 20 تا30 آمده است ) غافل است ، كه دستش شَل بود، سپس امام باقر(ع ) انگشت خود را برگردانید (همه انگشتان افراد شَل گردید) و فرمود: گویا اكنون صاحب یاسین را می نگرم كه با دست معیوب نزد قوم خود رفته و آنها را اندرز می كند، سپس روز بعد نزد آنها رفت ، قوم عنود او را به شهادت رسانیدند، آنگاه امام باقر(ع ) فرمود:

ان المؤ من یبتلی بكل بلیة و یموت بكل میتة الا انه لا یقتل نفسه

((همانا مؤ من به هرگونه بلا، گرفتار گردد و به هر گونه مرگی می میرد، ولی خودكشی نمی كند))(479)



مؤ من بی بلا، در خطر سریع بلا است



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام صادق (ع ) فرمود: شخصی پیامبر(ص ) را برای طعامی دعوت كرد، آن حضرت به خانه میزبان رفت ، در آنجا مرغی را دید كه روی دیوار تخم گذاشت ، سپس آن تخم مرغ غلطید و روی میخی كه روی دیوار بود قرار گرفت ، نه به زمین افتاد و نه شكست ، پیامبر(ص ) از این ماجرا تعجب كرد.

میزبان به پیامبر(ص ) گفت : ((آیا از این تخم مرغ كه نه به زمین افتاد، و نه شكست تعجب می كنی ؟ سوگند به خداوندی كه تو را به پیامبری مبوث كرد، هرگز بلائی ندیده ام )).

رسول خدا(ص ) (احساس خطر نزدیك كرد) هماندم برخاست و از غذای میزبان چیزی نخورد و هنگام خروج فرمود: من لم یرزاء فمالله من حاجة

((كسی كه بلائی نبیند، خداوند به او نیازی ندارد)) (یعنی لطف و توجهی به او ندارد و چنین شخصی هر لحظه در خطر بلا است )(480)



زكات بدن



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی اصحاب به گرد رسول خدا(ص ) اجتماع كرده بودند، آن حضرت فرمود:

ملعون كل مال لایزكی ، ملعون كل جسد یزكی ، و لو فی كل اربعین یوما مرة

((هر مالی كه زكاتش داده نشود، ملعون است ، و هر بدنی كه زكاتش ‍ پرداخته نشود، ملعون است !)).

یكی از حاظران پرسید: ((زكات مال را می دانیم ، ولی زكات بدن چیست ؟!))

پیامبر(ص ) در پاسخ فرمود: زكات بدن این است كه آفت و آسیبی ببیند.

در این هنگام رنگ چهره حاضران ، دگرگون شد، هنگامی كه پیامبر(ص ) چهره آنها را دگرگون دید، به آنها فرمود: ((آیا می دانید منظور از این سخن چه بود؟))

حاضران : ((نه ، نمی دانیم ای رسول خدا!))

پیامبر: آری ، گاهی خراشی به بدن انسان می رسد، و او دچار ناگواری می گردد، و یا پایش به سنگی می خورد و می لغزد، و یا بیمار می شود، و یا تیغی به پایش می رود، و امثال اینها و یا چشم پریدگی (سرعت یافتن حركت پلك چشم ) برای او پیش می آید)) (اینها همان آفتهائی است كه زكات بدن می باشد، تا انسان عبرت بگیرد و غرورش برطرف شود و روح خود را تزكیه و پاك سازد)(481)



ابتلای مؤ من به هرگونه بلا، و دعا برای رفع آن



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یونس بن عمار (كه لكه هائی از بیماری در صورتش پیدا شده بود) می گوید: به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، و به آن حضرت گفتم : ((این لكه هائی كه در چهره ام پیدا شده ، مردم می گویند هرگاه خداوند به بنده ای توجه و لطف ندارد، او را به چنین بیماری مبتلا می نماید)).

امام صادق : ((مؤ من آل یاسین (482) دارای انگشتان شل بود و با همان انگشتانش به مردم اشاره می كرد و می فرمود: ((ای مردم از رسولان خدا پیروی كنید)) (یس - 20) (بنابراین مؤ من ، به هر بلائی مبتلا می شود)

یونس می گوید: آنگاه امام صادق (ع ) (برای رفع آن بیماری ، به من دستورالعملی داد) و فرمود:

((هنگامی كه ثلث آخر شب فرا رسید ، در آغاز آن وضو بگیر و در سجده دوم و ركعت اول نماز (شبی ) كه می خوانی ،

این دعا را بخوان :

یا علی یا عظیم ، یا رحمان یا رحیم ، یا سامع الدعوات ، یا معطی الخیرات ، صلی علی محمد و آل محمد، واعطنی من خیر الدنیا و الاخرة ما انت اهله ، و اصرف عنی من شر الدنیا و الاخرة ما انت اهله و اذهب عنی بهذا الوجع فانه قد عاطنی و احزننی

((ای خداوند بزرگ و بزرگوار، ای مهربان و بخشنده ، ای شنونده دعاها، ای بخشنده نیكی ها، بر محمد و آلش درود بفرست ، و خیر دنیا و آخرت را من عطا فرما آن گونه كه سزاوار عطای تو است ، و شر دنیا و آخرت را از من دور كن ، آنگونه كه شایسته رحمت تو است ، و این درد را از من دور ساز، كه این درد مرا خشمگین و غمگین نموده است )).

آنگاه امام صادق (ع ) فرمود: ((در دعا و نیایش ، پافشاری و اصرار كن )).

یونس می گوید: (طبق دستور امام عمل كردم ) و هنوز به كوفه نرسیده بودم كه خداوند همه آن بیماری و نشانه هایش را از من زدود.(483)



دعای بی نیازی از اشرار، نه بی نیازی از همه خلق



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

شعیب (یكی از شاگردان امام صادق ) می گوید: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، مردی به حضور آن حضرت آمد و گفت : ((من یكی از ارادتمندان و دوستان صمیمی شما هستم ، نیازمند شدید شده ام ، به افراد فامیلم مراجعه نمودم (تا شاید به كمك آنها، كارم سامان یابد) ولی نزدیك شدن به آنها جز افزایش دوری از آنها، نتیجه ای نبخشید (پاسخ منفی آنها، مرا از آنها دورتر گردانید).

امام صادق : آنچه خداوند (از قبول امامت و تشیع ) به تو داده ، بهتر از آن (مال دنیا) است كه از تو گرفته است .

شعیب : قربانت گردم ، از خدا بخواه تا مرا از خلقش ، بی نیاز سازد.

امام صادق : خداوند روزی هر كسی را چنان خواسته كه از دست دیگری (از خلقش ) تاءمین شود (بنابراین چنین دعائی درست نیست ) بلكه چنین دعائی كن كه : ((خداوند تو را از نیازمندی به اشرار، بی نیاز كند))، نه اینكه خداوند تو را از همه مخلوقاتش بی نیاز سازد.(484)



مكافات قوم مغرور سباء



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

قوم سبا، جمعیتی دارای حكومت عالی و تمدن درخشان در سرزمین حاصلخیز یمن بودند و برای كشاورزی وسیع خود، سدهای بسیار ساخته بودند و از انواع نعمتها بهره كافی داشتند، ولی بر اثر غرور و سركشی از دستورهای رسولان خدا، به مكافات سختی رسیدند به طوری كه سرزمین آباد آنها به بیابان خشك و سوزان ، تبدیل یافت ، سرگذشت این قوم در قرآن در سوره سبا آیه 15 تا 19 آمده است ، اكنون به داستان زیر توجه كنید):

سدیر می گوید: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، شخصی از امام صادق (ع ) پرسید: منظور از این آیه (19 سوره سبا) چیست كه خداوند می فرماید:

فقالوا ربنا باعد بین اسفارنا و ظلموا انفسهم فجعلناهم احادیث و مزقناهم كل ممزق ...

((ولی (این قوم مغرر) گفتند: پروردگارا! میان سفره های ما دوری بیفكن (تا بینوایان نتوانند دوش به دوش ثروتمندان سفر كنند، و به این طریق ) آنها به خود ستم كردند، و ما آنها را داستان دیگران قرار دادیم ، و جمعیتشان را متلاشی ساختیم ...)).

امام صادق (ع ) در پاسخ فرمود: منظور از این آیه ، مردمی بودند كه آبادی های به هم پیوسته و در چشم رس همدیگر داشتند، آبادی هائی كه دارای نهرهای جاری و اموال بسیار و آشكارا بود، ولی در برابر نعمتهای خدا، بجای شكر، ناسپاسی كردند، و عافیت خدا را نسبت به خود، دگرگون نمودند (چرا كه خداوند در آیه 13 سوره رعد می فرماید:) ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم

((همانا خداوند سرنوشت ، هیچ ملتی را تغییر نمی دهد، مگر آنكه آنها خود را تغییر دهند)).

آنگاه خداوند سیل عرم را (با شكسته شدن سدهای آنها) به سوی آنها فرستاد، به طوری كه همه آبادیهایشان غرق در آب شده و ویران گشت ، و اموالشان نابود شد، و باغهای پر درخت و پر میوه آنها به دو باغ بی ارزش با میوه های تلخ و درختان بی مصرف ((شوره گز)) و اندكی از درخت سدر، مبدل گردید (چنانكه این مطلب در آیه 16 سبا آمده است ، و در پایان همین آیه می فرماید:)

ذلك جزیناهم بما كفروا و هل نجازی الا الكفور

((این را به خاطر كفرشان ، به آنها جز دادیم ، و آیا ما جز كفران كننده را به چنین مجازاتی ، كیفر می دهیم ؟))(485)



بدترین انسانها از دیدگاه پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مسلمانان و اصحاب در محضر پیامبر(ص ) اجتماع كرده بودند، آن حضرت در ضمن سخنرانی ، به آنها رو كرد و فرمود:

الا اخبركم بشراركم ؟ ((آیا بدترین افراد شما را به شما خبر ندهم ؟))

اصحاب : چرا، ای رسول خدا! خبر بده .

پیامبر: ((كسانی كه ارتباط نیك و بخشش ، نداشته باشند، و غلامش را بزند و تنها بخورد)).

حاضران گمان كردند، خداوند مخلوقی را بدتر از چنین فردی نیافریده است ، ولی پیامبر(ص ) به آنها فرمود:

((آیا بدتر از این را به شما خبر ندهم ؟))

حاضران : چرا ای رسول خدا! خبر بده .

پیامبر: بدتر از آنها كسی است كه به به خیرش ، امید است و نه از شرش ، ایمنی هست .

حاضران گمان كردند، خداوند مخلوقی را بدتر از چنین فردی نیافریده است ، ولی پیامبر(ص ) به آنها فرمود:

((آیا بدتر از این را به شما خبر ندهم ؟))

حاضران : چرا، ای رسول خدا! خبر بده .

پیامبر: ((كسی كه زیاد فحش بدهد، و لعنت كند، وقتی از مؤ منان در نزد و یاد شود، آنها را لعنت كند، و وقتی كه نام او را در نزد مؤ منان ببرند، مؤ منان او را لعنت كنند)).(486)



جامعترین پندها



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام صادق (ع ) فرمود: عربی بیابانی به حضور پیامبر(ص ) آمد و گفت : من صحرا نشین هستم ، پندهای جامعی به من بیاموز.

پیامبر: ((امرك ان لا تغضب : به تو امر می كنم كه غضب نكن )).

بار دیگر آن مرد عرب بیابانی تقاضای پند فراگیر كرد.

باز پیامبر(ص ) به او فرمود: ((غضب نكن )).

عرب بیابانی برای بار سوم تقاضای پند جامع كرد.

باز پیامبر(ص ) به او فرمود: ((غضب نكن )).

آن مرد صحرا نشین به خود آمد و گفت : دیگر سؤ الی نمی كنم ، رسول خدا(ص ) به من دستور جامعی جز به خیر و نیكی نداده است ، (كه با ترك خشم ، بسیاری از گناهان مانند: آزار، فحش دادن ، تهمت زدن ، جنگیدن نابجا و... ترك خواهد شد).

سپس امام صادق (ع ) فرمود: پدرم امام باقر(ع ) می فرماید:

((سخت تر از غضب ، چه چیز است ، همانا مرد غضب می كند و بر اثر آن مرتكب گناهی مانند كشتن ناحق ، تهمت زدن به زن پاكدامن می شود.(487)

نتیجه كنترل غضب !



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مردی به حضور پیامبر(ص ) آمد و عرض كرد: ((ای رسول خدا نصیحتی به من بیاموز!))

پیامبر: ((اذهب و لا تغضب : برو و غضب مكن )).

آن مرد گفت : همین نصیحت مرا كافی است ، او نزد قبیله خود رفت ، دید مقدمه جنگی خونین در میان دو گروه قومش ، پدید آمده ، و افراد هر دو گروه ، اسلحه بدست گرفته و صف كشیده اند و آماده جنگ می باشند.

آن مرد نیز تحریك شد، و به نفع خویشان خود، اسلحه برداشت و به صف یكی از آن دو گروه پیوست ، در این هنگام ناگاه سخن پیامبر(ص ) به یادش ‍ آمد كه فرموده بود: ((غضب نكن ))، هماندم اسلحه اش را به كنار انداخت ، سپس آرام آرام به طرف گروه مقابل كه برای جنگ با خویشان آماده شده بود، رفت و به آنها گفت : هر زخم و قتلی كه از ناحیه ما به شما رسیده و نشان ندارد (ضارب یا قاتل ، مشخص نیست ) خونبهای آن به عهده من می باشد، من می پردازم ، و آن زخم یا قتلی كه نشان دارد (ضارب یا قاتلش معلوم است ) از ضارب یا قاتل بگیرید، همین پیشنهاد نرم و صلح آمیز او، باعث شد كه طرفهای مقابل رام گردیدند و در پاسخ گفتند:...ما به پرداخت جریمه ، سزاوارتر هستیم ، در نتیجه بین دو گروه ، صلح بوجود آمد، و خشم و غضب به كلی برطرف گردید.(488)



مجازات خود بینی و حسادت



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حضرت عیسی (ع ) كه برنامه سیاحت و بیابان گردی ، از دستورهای دینش ‍ بود، در یكی از سیاحتهای خود، یكی از دوستانش كه قد كوتاه بود و همواه در كنار حضرت عیس (ع ) دیده می شد، به همراه عیسی (ع ) به راه افتاد، تا باهم به دریا رسیدند، عیسی (ع ) با یقین خالص و راستین گفت : بسم الله ، سپس روی آب حركت كرد، بی آنكه غرق شود.

آن شخص قد كوتاه وقتی كه عیسی (ع ) را دید كه بر روی آب راه می رود، با یقین خالصانه گفت : بسم الله ، بعد بر روی آب به راه افتاد، بی آنكه غرق بشود، تا به عیسی (ع ) رسید، ولی در همین حال ((خود بینی )) او را گرفت و با خود گفت : ((این عیسی روح الله است كه بر روی آب گام برمی دارد، من نیز روی آب حركت می كنم ، فما فضله علی ؟: ((بنابراین عیسی (ع ) چه برتری بر من دارد؟)) هماندم زیر پایش بی قرار شد و در آب فرو رفت و فریاد می زد: ((ای روح الله ! دستم بدامنت ، مرا بگیر و از غرق نجات بده )).

عیسی (ع ) دست او را گرفت و از آب بیرون كشید و به او فرمود: ((ای كوتاه قد، مگر چه گفتی ؟)) (كه در آب فرو رفتی ).

كوتاه قد: گفتم ؛ این روح الله است كه بر روی آب می رود، من نیز بر روی آب می روم (بنابراین چه فرقی بین ما هست ) خود بینی مرا فراگرفت (و در نتیجه به مكافاتش رسیدم ).

عیسی (ع ) فرمود: ((تو خود را بر اثر خود بینی ) به مقامی كه خدا آن را برای تو قرار نداده ، نهادی ، خداوند بر تو غضب كرد، اكنون آنچه گفتی توبه كن )).

او توبه كرد، آنگاه به مرتبه ای كه خداوند برایش قرار داده بود، بازگشت .

امام صادق (ع ) پس از نقل ماجرای فوق فرمود:

فاتقوا الله و لا یحسدون بعضكم بعضا

((پس از خدا بترسید و پرهیزكار باشید، و نسبت به همدیگر، حسد نبرید)).(489)



جبار ملعون كیست ؟



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عمربن زید می گوید: به امام صادق (ع ) عرض كردم : ((من غذاهای خوب می خورم ، و بوی خوش می بویم ، بر مركب چالاك سوار می گردم ، و به دنبالم نوكرم می آید، آیا در چنین كارهایی چیزی از جباریت و گرسنگی وجود دارد؟)).

امام صادق (ع ) سر به زیر انداخت و سپس فرمود:

انما الجبار الملعون من غمص الناس و جهل الحق

((جبار ملعون كسی است كه : مردم را تحقیر كند و خوار شمرد، و در برابر حق ، حقشناسی نكند)).

عمربن زید عرض كرد: معنی حق نشناسی را فهمیدم ، ولی معنی خوار شمردن مردم یعنی چه ؟

امام صادق (ع ) فرمود:

من حفر الناس فتجبر علیهم فذالك الجبار

كسی كه مردم را كوچك بشمرد، و نسبت به آنها گردنكشی نماید، چنین كسی ، جبار و سركش است )).(490)



مجازات كمترین غرور حضرت یوسف (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(پس از آنكه حضرت یوسف (ع ) فرماندار مصر شد، و به مقام شكوهمند زمامداری رسید، پدرش حضرت یعقوب (ع ) پیر شده بود و سالها دوری و فراغ یوسف (ع ) را تحمل كرده بود) تا اینكه حضرت یعقوب (ع ) (پس از سالها فراغ ) بر یوسف (ع ) وارد گردید، یوسف (ع ) در آن هنگام ، سوار بر مركب بود، شكوه پادشاهی ، باعث شد، كه به احترام پدر پیاده نشد، (و این ترك اولی را كه نسبت به او خلاف بزرگ بود، بر اثر غرور فرمانروائی انجام داد).

هماندم جبرئیل از جانب خدا، نزد یوسف (ع ) آمد و گفت : دستت را باز كن ، وقتی كه یوسف دستش را گشود، نوری از درون آن برخاست ، و به سوی آسمان رفت ، یوسف به جبرئیل گفت : ((این نوری كه از دستم خارج شد چه بود؟))

جبرئیل گفت :

نزعت النبوه من عقبك عقوبة لما لم تنزل الی الشیخ یعقوب فلایكون من عقبك نبی

مقام نبوت از نسل تو، به خاطر كیفر پیاده نشدنت برای یعقوب پیر(ع ) خارج گردید، و دیگر از نسل تو پیغمبری نخواهد بود)).(491)



بی ارزشی عبادت ناخالص



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام صدق (ع ) فرمود: یكی از علماء نزد عابدی رفت و از او پرسید: ((نماز خواندنت چگونه و چقدر است ؟))

عابد: از عبادت كسی مثل من ، می پرسند؟ با اینكه من از فلان وقت تا فلان زمن به عبادت اشتغال دارم .

عالم : گریه و زاری تو (هنگام عبادت ) چگونه است ؟

عابد: آنقدر می گریم كه اشكهایم جاری شود.

عالم : همانا اگر خدان باشی ولی حالت ترس از خدا در تو باشد، بهتر از گریه ای كه به آن ببالی و افتخار كنی ، می باشد.

ان المدل لا یصعد من عمله شیی ء

((آنكس كه به عملش ببالد، چیزی از عملش بالا نمی رود)) (به درگاه خدا نمی رسد و قبول نمی شود)(492)



عابد روسیاه ، و گنهكار روسفید



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام باقر(ع ) یا امام صادق (ع ) فرمود: دو مرد وارد مسجد شدند، یكی از آنها عابد بود، و دیگری گنهكار بود، وقتی كه از مسجد بیرون آمدند مرد گنهكار، مؤ من راستین بیرون آمد، ولی مرد عابد، فاسق و گنهكار، خارج شد، از این رو كه عابد وقتی وارد مسجد شد، به عبادت خود می بالید، و در اندیشه خود به عبادتش مغرور بود، ولی گنهكار در فكر پشیمانی از گناه و طلب آمرزش گناهانش از خدا بود.

خداوند به حضرت داود(ع ) خطاب كرد:

بشر المذنبین و انذر الصدیقین

((گنهكاران را مژده بده و درستكاران راستگو را بترسان )).

داود(ع ) عرض كرد: چگونه گناهكاران را مژده بدهم ، و درستكاران را بترسانم ؟!))

خداوند فرمود: ((به گناهكاران مژده بده كه من پذیرای توبه ، و بخشنده گناه هستم ، و درستكارن را بترسان كه به اعمال خود، خودبین نشوند، زیرا بنده ای نیست كه او را به پای حساب رسی بكشم ، مگر اینكه (بر اثر ناخالصی های عبادتش ) به هلاكت بیفتد)).(493)

بر همین اساس سعدی می گوید:

سخن ماند از عاقلان یادگار



زسعدی همین یك سخن گوشدار



گنه كار اندیشناك از خدای



بسی بهتر از عابد خود نمای



كه آن ار جگر خون شد از سوز درد



و این تكیه بر طاعت خویش كرد



ندانست كه در بارگاه غنی



سر افكندگی به ز كبر ومنی



بر این آستان ، عجز و مسكنیت



به از طاعت و خویشتن بینیت





پند ابلیس به موسی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حضرت موسی (ع ) در جائی نشسته بود، ناگاه ابلیس (پدر شیطانها) كه كلاه رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی (ع ) آمد، وقتی كه نزدیك شد كلاه خود را (به عنوان احترام ) از سر برداشت ، و مؤ دبانه نزد موسی (ع ) ایستاد.

موسی : تو كیستی ؟

ابلیس : من ابلیس هستم .

موسی : تو ابلیس هستی ؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند.

ابلیس : من آمده ام به خاطر مقامی كه در پیشگاه خدا داری بر تو سلام كنم .

موسی : این كلاه چیست كه بر سر داری ؟

ابلیس : با (رنگها و زرق و برقها) این كلاه ، دلهای انسانها را می ربایم .

موسی : به من از گناهی خبر بده كه اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او پیروز می شوی و هر كجا كه بخواهی افسار او را به آنجا می كشی .

ابلیس :

اذا اعحبته نفسه ، و استكثر عمله ، و صغر فی عینه دنبه

((سه حالت گناه است كه اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می گردم :

1 - هنگامی كه او خودبین شود و از خودش خوشش آید 2 - هنگامی كه او عمل خود را بسیار بشمرد 3 - هنگامی كه گناهش در نظرش كوچك گردد.(494)



حضرت عیسی (ع ) در روستای بلا زده ، و گفتگوی او با مرده زنده شده



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی حضرت عیسی (ع ) همراه حواریون (اصحاب نزدیك خود) در سیر و سیاحت خود، به روستائی رسید، دید اهل آن روستا و پرندگان و حیوانات آن ، همه به طور عمومی مرده اند، فرمود: ((معلوم است كه اینها به عذاب عمومی الهی كشته شده اند، اگر آنها به تدریج مرده بودند، همدیگر را به خاك می سپردند)).

حواریون : ای روح خدا، از خداوند درخواست كن ، تا اینها را زنده كند و علت عذابی را كه به سراغ آنها آمده ، برای ما بیان كنند تا ما از كرداری كه موجب عذاب الهی می شود، دوری كنیم .

حضرت عیسی (ع ) از درگاه خدا خواست تا آنها را زنده كند، از طرف خدا، از ناحیه فضا به عیسی (ع ) ندا شد كه : ((آنان را صدا بزن )).

عیسی (ع ) شبانه بالای تپه ای از زمین رفت و فرمود: ((ای مردم این روستا!

یك نفر از آنها زنده شد و گفت : ((بلی ای روح و كلمه خدا!)).

عیسی : وای بر حال شما، كردار شما چه بود؟ (كه اینگونه شما را دستخوش ‍ بلای عمومی نموده است ).

مرد زنده شده : چهار چیز ما را مشمول عذاب الهی كرد: 1 - طاغوت را می پرستیدیم 2 - دلبستگی به دنیا ترس اندك از خدا داشتیم 3 - آرزوی دور و دراز 4 - غفلت و سرگرمی به بازی های دنیا.

عیسی : دلبستگی شما به دنیا چه اندازه بود؟

مرد زنده شده : همانند علاقه كودك به مادرش ، هنگامی كه دنیا به ما رو می آورد شاد و خوشحال می شدیم ، و هنگامی كه دنیا به ما پشت می كرد، گریه می كردیم و محزون می شدیم .

عیسی : طاغوت را چگونه می پرستیدید؟

مرد زنده شده : از گناهكاران پیروی می كردیم .

عیسی : عاقبت كارتان چگونه پایان یافت .

مرد زنده شده : شبی با خوشی به سر بردیم ، صبح آن در ((هاویه )) افتادیم .

عیسی : هاویه چیست ؟

مرد زنده شده : هاویه سجین است .

عیسی : سجین چیست ؟

مرد زنده شده : سجین كوههای گداخته به آتش است كه تا روز قیامت ، بر ما می افروزد.

عیسی : وقتی كه به هلاكت رسیدید، چه گفتید، و ماءموران الهی به شما چه گفتند؟

مرد زنده شده : گفتیم : ما را به دنیا باز گردانید، تا كارهای نیك در آن انجام بدهیم و زاهد و پارسا گردیم ، به ما گفته شد: ((دروغ می گوئید)).

عیسی : وای به حال شما! چه شد كه غیر از تو شخص دیگری از این هلاكت شدگان با من سخن نگفت .

مرد زنده شده : ای روح خدا! دهان همه آنها با دهنه آتشین بسته شده است ، و آنها به دست فرشتگان خشن ، گرفتار می باشند، من در دنیا در میان آنها زندگی می كردم ، ولی از آنها نبودم ، (و مانند آنها گناه نمی كردم ) تا وقتی كه عذاب عمومی فرارسید، و مرا نیز فرا گرفت ، اكنون به تار موئی در لبه پرتگاه دوزخ آویزان می باشم ، نمی دانم كه از آنجا در میان دوزخ واژگون می شوم ، یا نجات می یابم (احتمالا عذاب ابن شخص ، به خاطر ترك امر به معروف و نهی از منكر بوده است ).

عیسی (ع ) به حواریون رو كرد و فرمود:

یا اولیا الله الكل الخبز بالملح الجریش ، و النوم علی المزابل خیر كثیر مع عافیه الدنیا و الاخرة

((ای دوستان خدا! خوردن نان خشك با نمك زبر و خشن ، و خوابیدن بر روی خاشاكهای آلوده ، بسیار بهتر است ، اگر همواره عافیت و سلامتی دنیا و آخرت باشد.))(495)



دوری امام صادق (ع ) از دوست ناسزاگو



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام صادق (ع ) دوستی داشت كه همواره ملازم آن حضرت بود، روزی آن دوست همراه امام صادق (ع ) در بازار كفاشها عبور می كرد، و پشت سرش ، غلامی از اهل سند (یكی از ایالتهای هند آن روز) می آمد، ناگاه آن دوست به عقب نگاه كرد و غلام را ندید، تا سه بار به پشت سر نگاه كرد و غلام را ندید، بار چهارم وقتی كه او را دید به او گفت : ((ای زنا زاده ! كجا بودی ؟))

امام صادق (ع ) (وقتی كه این بد زبانی را از دوست خود دید، بر اثر ناراحتی ) دست خود را بلند كرد و بر پیشانی خود زد و به دوست خود فرمود:

سبحان الله تقذف امه ، قد كنت اری ان لك ورعا، فاذا لیس لك ورع

((عجبا! به مادرش نسبت ناروا می دهی ؟ من خیال می كردم تو آدم عفیف و پرهیزكاری هستی ، اكنون می بینم چنین نیست .))

دوست امام صادق (ع ) عرض كرد: ((مادر این غلام از اهالی سند (هند) و مشرك است (بنابراین عقد اسلامی ندارد، پس فرزند آنها زنا زاده است .)

آنگاه امام (ع ) به دوست خود رو كرد و گفت : ((تنحَّ عَنِّی : از من دور شو!)).

روایت كنند می گوید: دیگر آن دوست امام را ندیدم كه همراه امام صادق (ع ) راه برود، تا آنگاه كه مرگ بین آنها جدائی افكند.(496)



صفات زشت ، مانع استجابت دعا است



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در بنی اسرائیل ، مردی بود سه سال ، شب و روز دعا می كرد كه خداوند پسری به او عنایت فرماید، دعایش مستجاب نشد، او وقتی كه چنین دید در مناجات خو عرض كرد:

یا رب انا منك فلا تسمعنی ، ام قریب انت منی فلا تجیبنی

((آیا من از تو دور هستم كه سخن مرا نمی شنوی ، یا یا تو به من نزدیك هستی و جواب مرا نمی دهی ؟))

شخصی در عالم خواب نزد او آمد و به او گفت : ((تو سه سال تمام خدا را با زبان ناسزاگو، و قلب سركش و ناپاك ، و نیت ناخالص و نادرست ، خواندی ، (اگر می خواهی دعایت به استجابت برسد) از بد زبانی و هرزگی دوری كن ، و قلبت را پاك ساز و نیتت را خالص و صاف گردان )).

او به راز عدم استجابت دعایش ، آگاه شد، زبان و قلب و نیت خود را اصلاح كرد، و سپس دعا كرد و دعایش مستجاب شد و خداوند پسری به او مرحمت فرمود.(497)



تاءكید امام صادق (ع ) به ترك بد زبانی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سماعه می گوید: به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، آن حضرت بدون مقدمه فرمود: ((این چه درگیری است كه بین تو و ساربانت پدید آمده است ؟! حتما پرهیز از اینكه بد زبان و ناسزاگو و لعنت كننده باشی !)).

سماعه : سوگند به خدا همانگونه كه گفتی است (كه نباید انسان بد زبان باشد) ولی آن ساربان به من ستم كرده است .

امام صادق : اگر او به تو ستم كرده ، تو بیشتر بر او تازیدی ، چنین روشی از روشهای ما نیست ، و من برای شیعیانم چنین روشی را تجویز نكرده ام ، از درگاه خدا توبه و آمرزش كن ، و دیگر این كردار را تكرار نكن .

سماعه : به چشم ، از درگاه خدا، تقاضای آمرزش می كنم ، و دیگر بد زبانی را تكرار نمی نمایم . همان ، حدیث 14، ص 326 - ج 2.



نكوهش همنشینی با آدم بد زبان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یكی از افراد (لاابالی كه به گفته بعضی ((عُیَیْنة بن حصن فزاری )) یكی از سران شرور عرب ) به در خانه رسول خدا(ص ) آمد و اجازه خواست تا به محضر آن حضرت برسد.

رسول خدا(ص ) آن روز در حجره عایشه (یكی از همسرانش ) بود، فرمود: ((بئس اخوالعشیرة : چه مرد بدی است از این قبیله )).

رسول خدا(ص ) اجازه ورود به او داد، عایشه برخاست و از آنجا رفت ، و آن مرد به حضور پیامبر(ص ) رسید، پیامبر(ص ) با چهره گشاده با او به گفتگو پرداخت ، و سپس او برخاست و از محضر آن حضرت رفت .

عایشه نزد رسول خدا(ص ) آمد و پرسید: ((وقتی كه از آن مرد، سخن به میان آمد، شما به بدی از او یاد كردی ، ولی وقتی كه وارد خانه شد، شما با روی باز و نشاط با او به گفتگو پرداختی ، و این دوگانگی برای چه بود؟)).

پیامبر:

ان من شر عباد الله من تكره مجالسته لفُحشه

((از بدترین بندگان خدا كسی است كه به خاطر بد زبانیش ، همنشینی با او را ناخوش دارند)) (یعنی اگر من از او به بدی یاد كردم ، زیرا همنشینی با آدم شرور و بد را دوست ندارم ، و حال كه از همنشینی با او ناگزیر شدم ، آن را با ناخوشی و عدم تمایل قلبی به خاطر ترس از شرارت او پذیرفتم ).(498)



تقوا، تنها ملاك برتری است



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عقبة بن بشیر اسدی به حضور امام باقر(ع ) آمد و گفت : ((من عقبه پسر بشیر اسدی هستم ، و از خاندان شریف و بزرگی می باشم !))

امام باقر: با به رخ كشیدن حسب و نسب خود، بر ما منت نگذار، خداوند آنان را كه (در زمان جاهلیت به خاطر حسب و نسب پائین ) پست می شمردند، و به خاطر ایمانشان ، بالا برد و ارجمند كرد، و آنان را كه (به خاطر حسب و نسب اشرافی جاهلی ) بزرگ می شمردند، به خاطر كفر و انحرافشان ، پست شمرد،

فلیس لا حد فضل علی احد الا بالتقوی

((پس هیچ كس بر دیگری ، فضیلت و برتری ندارد، جز به ملاك تقوا و پرهیزكاری )).(499)



سخن كوبنده پیامبر(ص ) به آنكه به خاندانش می نازید



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مردی به حضور پیامبر(ص ) آمد و گفت : ((ای رسول خدا! من فلان پسر، پسر...هستم )) تا نه نفر از پدران خود را بر شمرد، و به وجود آنها افتخار كرد.

پیامبر(ص ) فرمود: ((اما انك عاشرهم فی النار: آگاه باش كه تو دهمین نفر از آنها در دوزخ می باشی ))(500)

به این ترتیب پیامبری كه پر مهر و محبت بود، با او كه به حسب و نصب خاندانش بالید برخورد شدید كرد، و با سخن كوبنده ، او را از افتخار به نیكان ، برحذر داشت .



پیام كوبنده به شاه سركش ، در مورد حق الناس



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(یكی از پیامبران از طرف خدا به میان قومی فرستاده شد، آن قوم شاهی ستمگر داشتند كه با سركشی و طغیان خود، خون بی گناهان را می ریخت و اموال مردم را چپاول می كرد)

خداوند به آن پیامبر وحی كرد: نزد آن شاه جبار و سركش برو و از قول من به او بگو: ((من تو را بر مردم نگماردم كه خونشان را بریزی ، و اموالشان را چپاول كنی ، بلكه تو را گماردم تا (با رساندن حق مظلومان به آنها) صدا و ناله مظلومان را از من باز داری ،

فانی ادع ظلامتهم و ان كانوا كفارا

((چرا كه من از ستمی كه به آنها شده (و از حق الناس ) آنها نگذرم ، گرچه آنها كافر باشند)). (501)

(این حكایت ، بیانگر اهمیت ادای حق الناس است ، كه حتی در مورد كافران ، باید رعایت شود، وگرنه بازخواست سخت الهی دارد)



نصایح مهرانگیز و عمیق امام صادق (ع ) در مورد صلح دو نفر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

دو نفر مرد در مورد كشمكشی كه در معامله ای داشتند برای داوری نزد امام صادق (ع ) آمدند، و حرفهای خود را زدند.

امام صادق (ع ) پس از استماع سخن آنها فرمود: ((آنكس كه به او ستم شده (هرگاه به وظیفه اش عمل كند) به پاداش بسیار نائل آید، همانا! آنچه را كه مظلوم از دین ظالم می گیرد، بیش از آن است كه ظالم از مال مظلوم می گیرد))، سپس فرمود:

((هركس بدی كند، نباید آنگاه كه به او بدی رسید، آن را زشت بداند، همانا انسان همان را درو كند كه كاشته است ، محصول دانه تلخ ، قطعا تلخ است ، و محصول دانه شیرین ، قطعا شیرین می باشد)).

نصایح پدرانه امام صادق (ع ) در آن دو مردی كه درگیر بودند، اثر كرد، و آنها قبل از آنكه از محضر امام صادق (ع ) برخیزند، صلح كردند، و با كمال صفا و صمیمیت نسبت به هم ، برخاستند و رفتند.(502)



گناه بزرگ تحقیر مؤ من



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

پیامبر(ص ) فرمود: در شب معراج ، هنگامی كه خداوند مرا به آسمانها سیر داد، از پشت پرده عالم معنی ، به من آنچه خواست توسط جبرئیل وحی كرد، و بدون واسطه با من سخن گفت ، تا اینكه به من فرمود:

((ای محمد! كسی كه دوست مرا تحقیر كند و خوار نماید، به جنگ با من كمین كرده است ، و كسی كه با من بجنگد، با او می جنگم )).

خداوند فرمود: ((دوست من كسی است كه من برای تو و وصی تو و فرزندانت ، به ولایت و دوستی از او پیمان گرفته ام )) (503) (یعنی شیعه با ایمان ، كه پیمان معنوی با خدا بسته تا در راستای رهبری پیامبر(ص ) و امامان بر حق (علی علیه السلام و فرزندانش ) گام بردارد).



مجازات سخت رد كردن مؤ من از در خانه



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام رضا(ع ) فرمود: در زمان بنی اسرائیل (در عصر یوش وصی حضرت موسی علیه السلام ) چهر نفر مؤ من زندگی می كردند، سه نفر از آنها روزی در خانه یكی از آنها جلسه داشتند، چهارمین مؤ من كه مستمند و ناتوان (مثلا به نام حمید) بود به سوی آن خانه ای كه آنها جلسه داشتند آمد، و در خانه را زد، غلام صاحب خانه بیرون آمد.

حمید گفت : آقایت كجاست ؟

غلام (به درغ ) گفت : در خانه نیست .

حمید از آنجا رفت ، و غلام نیز نزد آقایش برگشت ، آقایش به غلام گفت : چه كسی در را زد؟

غلام گفت : حمید بود و من به او گفتم : آقا در خانه نیست ، صاحب خانه و دو نفر همراه (كه جلسه سه نفری داشتند) آن غلام را سرزنش نكردند، و اندوهگین نشدند كه مؤ منی را از در خانه ، رد كرده اند، بلكه به ادامه جلسه خود پرداختند (گوئی هیچ گناهی انجام نشده است ).

بامداد فردای آن روز، آن سه نفر از خانه بیرون آمدند و به سوی مزرعه یا باغی كه از آن یكی از آنها بود حركت كردند.

حمید آن مرد مؤ من ، كه نزد آن سه نفر می آمد، نزدیك خانه ، با آنها ملاقات نمود و به آنها سلام كرد و گفت : ((اجازه بدهید من نیز همراه شما بیایم )).

آن سه نفر گفتند: مانعی ندارد تو نیز با ما بیا، ولی نسبت به پیش آمد روز گذشته (رد كردن حمید از در خانه ) از او عذر خواهی نكردند، و با هم چهار نفری به راه افتادند، در مسیر راه ناگاه قطعه ابری ، بالای سر آنها آمد و بر سر آنها سایه افكند، آنها گمان كردند كه آن ابر نشانه باران است ، به راه رفتن خود سرعت دادند (تا باران آنها را نگیرد) ناگهان در میان آن قطعه ابر، ندا كننده ای فریاد زد: ((ای آتش اینها را در كام خود بگیر، و من جبرئیل فرستاده خدا هستم ))، هماندم آتشی (صاعقه ای ) از درون آن ابر به سوی آنها آمد و آن سه نفر را در كام خود گرفت و به هلاكت رسانید، و حمید چهارمین نفر تنها و هراسناك در بیابان ماند، و در مورد هلاكت سه دوست خود، در تعجب فرو رفت ، و راز هلاكت آنها را نمی دانست ، به شهر باز گشت ، و به حضور یوشع بن نون (وصی حضرت موسی علیه السلام ) رسید، و ماجرای هلاكت آن سه نفر، و آنچه را دیده و شنیده بود، برای یوشع نقل كرد.

یوشع به حمید گفت : ((آیا نمی دانی كه خداوند بر آن سه نفر خشم كرد، پس از آنكه از آنها خشنود گردید؟، و این مجازات نتیجه كاری بود كه با تو كردند)).

حمید گفت : ((مگر با من چه كردند؟))

یوشع ، جریان رد كردن او را از در خانه خود بیان كرد.

حمید: ((من آنها را حلال كردم و بخشیدم )).

یوشع گفت : ((اگر این گذشت تو، قبل از نزول عذاب بود، به حال آنها سود داشت ، ولی اكنون سودی به حالشان ندارد، و شاید بعدا (در عالم برزخ یا قیامت ) به حال آنها سودی داشته باشد.))(504)

(آری این است یك نمونه از مكافات شدید آنانكه مؤ منی را از در خانه خود رد می كنند، و به چنین گناهی بی توجه هستند)



بدترین انسانها از زبان پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی ، اصحاب به گرد پیامبر(ص ) اجتماع كرده بودند، آن حضرت به آنها رو كرد و فرمود: ((آیا از بدترین افراد شما خبر ندهم ؟))

اصحاب : ((چرا به ما خبر بده )).

پیامبر: بدترین افراد شما آن كسی است كه :

المشائون بالنمیمة ، المفرقون بین الاحبة ، الباغون للبراء المعایب

((آنان كه برای سخن چینی حركت كنند، و بین دوستان ، جدائی بیاندازند، و در مورد افراد پاك ، عیبجوئی نمایند))(505)



نهی شدید، از همنشینی با غیر مؤ من !



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی امام رضا(ع ) (یا امام هادی علیه السلام ) ابو هاشم جعفری (یكی از اصحاب برجسته امامان ) را دید و به او فرمود:

((چرا تو را می بینم كه در نزد ((عبدالرحمن بن یعقوب ) هستی ؟)) (و با او همنشینی می باشی ).

ابو هاشم : عبدالرحمان ، دائی من است .

امام : ((عبدالرحمن درباره خدا، سخن نادرست می گوئید، و ذات پاك خدا را به صورت جسم ، و او را دارای نشانه های جسم توصیف می كند، یا با او همنشین شو و ما را واگذار، و یا با ما باش و او را واگذار!)).

ابوهاشم : او هر چه می خواهد بگوید، به من چه زیانی می رساند، وقتی كه من عقیده به گفتارش نداشته باشم ؟.

امام : آیا نمی ترسی كه عذابی بر او فرود آید، و آن عذاب تو را نیز فراگیرد؟ آیا داستان آن شخصی را كه خود از یاران موسی (ع ) بود، و پدرش از اصحاب فروعون بود نشنیده ای ، آنجا كه وقتی لشكر فرعون (در تعقیب سپاه موسی ) به كنار دریا آمد، آن پسر از لشكر موسی (ع ) جدا شد و نزد پدر رفت تا با نصیحت كردن پدر، او را از فرعونیان جدا كند، و به سوی موسی (ع ) بیاورد، هنگامی كه با پدرش ستیز می كرد و او را به راه هدایت دعوت می نمود با هم كنار دریا آمدند، ناگهان عذاب الهی فرا رسید و لشكر فرعون غرق شدند، آن پدر و پسر نیز كه در كنار لشكر فرعون بودند، غرق شدند، خبر به موسی (ع ) رسید (كه پدر مستحق عذاب بود، پسر چرا؟) موسی (ع ) فرمود:

هو فی رحمة الله ، ولكن النقمة اذا نزلت لم یكن لها عمن قارب المذنب دفاع

((آن پسر در رحمت خدا است ، ولی وقتی كه عذاب فرارسید، از آنكه نزدیك گنهكار است ، دفاعی نشود)).(506)



نهی شدید از همنشینی با پنج دسته ، و علت آن



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام باقر(ع ) فرمود: پدرم امام سجاد(ع ) به من فرمود:

((پسر جانم ! با پنج كس ، همنشین و هم صحبت و همراه نشو)).

گفتم : پدر جان ، آنها كیستند؟ فرمود:

1 - از همنشینی با ((دروغگو)) بپرهیز، زیرا او همانند سرابی است كه دور را به تو نزدیك ، و نزدیك را به تو دور سازد.

2 - از همنشینی با ((فاسق )) (كه از گناه باكی ندارد) بپرهیز، زیرا او تو را به لقمه ای غذا یا كمتر، می فروشد.

3 - از همنشینی با ((بخیل )) بپرهیز، زیرا او از كمك مالی به تو، آنگاه كه بسیار به آن نیاز داری ، دریغ می ورزد.

4 - از همنشینی با ((احمق )) (كم عقل ) بپرهیز، زیرا او می خواهد به تو سود برساند، (بر اثر حماقت ) به تو زیان می رساند.

5 - از همنشینی با كسی كه ((قطع رحم )) می كند (و رعایت ارتباط گرم خویشاوندی را نمی كند) بپرهیز، زیرا من او را در سه مورد از قرآن ، مورد لعن یافته ام :

الف : در آیه 22 و 23 سوره محمد می خوانیم :

فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعووا ارحامكم -اولئك الدین لعنهم الله اصمهم ولعمی ابصارهم

((اما اگر روزی گردان شوید، آیا جز این انتظار می رود كه در زمین فساد كنید و قطع رحم نمائید - آنها كسانی هستند كه خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته ، گوشهایشان را كور نموده است )).

ب : و در آیه 25 سوره رعد می خوانیم :

والذین ینفضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فی الارض اولئك لهم اللعنه و لهم سؤ الدار

((و آنانكه عهد الهی را پس از محكم كردن می شكنند، و پیوندهائی را كه خدا دستور برقراری آن را را داده ، قطع می كنند، و در روی زمین فساد می نمایند، لعنت برای آنها است ، و بدی (و مجازات ) سرای آخرت )).

ج : و در آیه 27 سوره بقره می خوانیم :

الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فی الارض اولئك هم الخاسرون

(( (فاسقان لعن شده ) آنها هستند كه پیمان خدا را پس از آنكه محكم ساختند، می شكنند، و پیوندهائی را كه خدا دستور برقراری آن را داده ، قطع می كنند، و در جهان فساد می كنند، اینها زیان كارانند)).



چرا تارك الصلوة ، كافر است ؟



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یكی از شیعیان به نام ((مسعدة )) به حضور امام صادق (ع ) آمد و پرسید: ((چرا شما زناكار را به عنوان كافر معرفی نمی كنید، ولی ترك كننده نماز را كافر (معنوی ) می نامید؟، و دلیل این تفاوت چیست ؟

امام صادق (ع ): زیرا زناكار و امثال او (مثل شرابخوار)، این كار را به خاطر چیره شدن شهوت جنسی بر او، انجام می دهد، ولی ترك كننده نماز، آن را ترك نمی كند مگر به خاطر ((استخفاف )) (سبك شمردن نماز) مرد زناكار به طرف زن نمی رود مگر به جهت امیال شدیدی كه به او دارد، و لذتی كه می برد، ولی كسی كه نماز را ترك می كند، در ترك نماز هیچ گونه لذتی نیست ، وقتی لذت نبود، معلوم می شود كه ((سبك شمردن نماز))، باعث ترك آن شده است ، ((و اذا وقع الاستخفاف وقع الكفر: وقتی كه سبك شمردن نماز حاصل شود، به دنبال آن ، نوعی از كفر (كه غالبا از انكار و بی اعتنائی سرچشمه می گیرد) حاصل می گردد.(507)



تقسیم غنائم ، برای جذب قلوب تازه مسلمانان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(یكی از جنگهای بزرگ عصر پیامبر اسلام (ص ) كه در سال هشتم هجرت ، به دنبال فتح مكه ، واقع شد، ((جنگ حنین )) بود، كه در سرزمین ((حنین )) (بین مكه و طائف ) رخ داد، مسلمانان به رهبری پیامبر(ص ) پیروز شدند و غنائم بسیار، به دست مسلمانان افتاد، پیامبر(ص ) در سرزمین ((جعرانه )) (محلی بین مكه و مدینه ) به تقسیم آن غنائم پرداختند آن حضرت برای جذب قلوب تازه مسلمانان (مانند ابوسفیان و امثال او) غنائم بسیار به آنها داد، تا آنجا كه بعضی اعتراض كردند، مثلا در تاریخ آمده : یكی از اصحاب ، عرض كرد: ((ای رسول خدا! به عیینه و اقرع ، غنائم جنگی زیادی عطا كردی ، ولی به جعیل بن سراقه چندان ندادید؟))

رسول خدا در پاسخ فرمود: ((سوگند به خدائی كه جانم در دست قدرت او است ، اگر زمین پر از افرادی مانند عیینه و اقرع ، باشد من جعیل را از همه آنها بهتر و محبوبتر می دانم ، ولی دادن غنائم جنگی به افرادی مانند عیینه و اقرع ، برای جذب دلهای آنها به سوی اسلام است ، ولی جعیل را به اسلام خودش نگریستم ، و بر این اساس با او رفتار كردم ))(508) اینك در اینجا به داستان زیر كه در اصول كافی آمده است ، توجه نمائید:)

رسول خدا(ص ) در ماجرای جنگ حنین ، با دادن غنائم جنگی ، قلوب رؤ سای عرب از قریش و سایر قبایل مضر، مانند ابو سفیان و عیینة بن حصین فزاری و امثال آنها را جذب كرد.

انصار (مسلمانان مدینه ) از این جریان )، خشمگین شدند، و نزد (رئیس ‍ خود) سعد بن عتاده رفتند، و سعد آنها را در سرزمین ((جعرانه )) به حضور پیامبر(ص ) آورد، آنگاه ، سعد عرض كرد: ((ای رسول خدا! آیا به من اجازه سخن می دهی ؟!)).

پیامبر: آری .

سعد: ((اگر این كار (تقسیم غنائم به تازه مسلمانان قوم خود) را كه انجام دادی ، به دستور خدا بود، به آن راضی هستیم ، وگرنه ما رضایت ندهیم ))...

پیامبر: ای گروه انصار! آیا همه شما با گفتار آقا و بزرگتان (سعد) موافق هستید؟)).

انصار: آقا و بزرگ ما، خدا و رسولش می باشد دوبار این سؤ ال و پاسخ تكرار شد، ولی در بار سوم ، انصار گفتند: ما با راءی ((سعدبن عباده )) موافق هستم )).

امام باقر(ع ) فرمود:

فحظ الله نورهم ، و فرض الله للمولفة قلوبهم سهما فی القرآن

((خداوند درجه نور ایمان انصار را (به خاطر این اعتراضشان ) پائین آورد و در قرآن (آیه 60 توبه ) بر حذب قلوب (افرادی كه هنوز وارد متن اسلام نشده اند) سهمی (از زكات ) را قرار داد)).(509)



وسوسه های شیطان در كمین مؤ منان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سلام بن مستنیر می گوید: در محضر امام باقر(ع ) بودم ، حمران بن اعین (یكی از شاگردان معروف امام باقر) وارد شد، و چند سؤ ال كرد و از امام جواب شنید، هنگامی كه حمران خواست خداحافظی كند، به امام باقر(ع ) عرض كرد: ((وقتی كه ما در محضر شما هستم ، (محضر ملكوتی و بیانات قدسی شما باعث می شود كه ) دلهای ما نرم گردد، و جانهای ما (از نداشتن ) این دنیا، آرامش یابد، ثروتهائی كه در دست مردم است ، به نظر ما خوار و پست ، جلوه كند، ولی وقتی كه از نزد شما بیرون می رویم و با مردم به داد و ستد و تجارت ، سرگرم می گردیم ، حال ما عوض می شود و به دنیا علاقه مند می شویم ، و از معنویات دور می گردیم )) (این تغییر حال چیست ؟)

امام باقر فرمود:

انما هی القلوب مرة تصعب و مرة تسهل

((این حالات ، مربوط به دلها است كه گاهی سخت می شوند و گاهی نرم می گردند)).

سپس فرمود: جمعی از اصحاب رسول خدا(ص ) به محضر آن حضرت آمده و عرض كردند: ((ای رسول خدا! ما در مورد صفت نفاق كه مبادا به سراغمان آید، ترسان هستیم )).

پیامبر(ص ) فرمود: چرا ترسان هستید؟

اصحاب گفتند: هنگامی كه ما در حضور شما هستیم ، شما با نصایح خود، به ما تذكر می دهید، و به آخرت تشویق می نمائید، حالت خدا ترسی در ما پدید می آید و دنیا را فراموش می كنیم ، و به گونه ای به آن بی میل می شویم كه گویا آخرت و بهشت و دوزخ را با چشم می نگریم ، ولی وقتی كه از حضور شما می رویم و به خانه های خود باز می گردیم ، و بوی فرزندان به مشام ما می رسد و زنان و افراد خاندان را می بینیم ، حالت ما عوض ‍ می گردد، به گونه ای كه گویا در حضور شما نبوده ایم ، و هیچ گونه حالت معنوی نداشته ایم ، آیا شما از اینكه این تغییر حالت ما، نشانه نفاق ما باشد، نگران نیستید؟

پیامبر(ص ) به آنها فرمود:

كلا، ان هذه خطوات الشیطان فیر عبكم فی الدنیا...

((نه ، هرگز (این اتفاق نیست ) بلكه وسوسه های شیطان است كه شما را به سوی دنیا ترغیب و تشویق می كند، به خدا سوگند اگر از شما همان حالت را كه تعریف كردید (كه در نزد من پیدا می كنید) نگه دارید و ادامه دهید، به مقامی می رسید كه :

لصافحتكم الملائكة و مشیتم علی الماء

((فرشتگان دست در دست شما می نهادند، و بر روی آب (بدون وسیله ) راه می افتادید))...

همانا مؤ من ، دستخوش آزمایشات و پرتگاههای گناه قرار می گیرد و بسیار توبه می كند، آیا سخن خدا را نشنیده اید كه می فرماید:

ان الله یحب التوبین و یحب المتطهرین

((خداوند توبه كنندگان را دوست دارد، و پاكان را نیز دوست دارد)) (بقره - 222)

و نیز می فرماید:

و استغفروا ربكم ثم توبوا الیه

((از پروردگار خود آمرزش طلبید و به سوی او باز گردید)) (هود - 90).(510)



مراقبت در برابر هجوم خطرناك شیطان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یكی از مسلمانان به حضور پیامبر(ص ) آمد و گفت : ((هلاك شدم !)).

پیامبر(ص ) به او فرمود: ((آن خبیث (شیطان ) نزد تو آمد و گفت : ((چه كسی تو را آفرید؟))، در پاسخ گفتی : ((خدا))، او به تو گفت : ((خدا را چه كسی آفرید؟))

آن مرد مسلمان عرض كرد: ((آری سوگند به خدائی كه تو را به حق مبعوث كرد همان گونه كه فرمودی ، واقع شد)).

رسول خدا فرمود: ((ذاك و الله محض الایمان : سوگند به خدا، این عین ایمان است )).

ابن ابی عمیر می گوید: من این حدیث را برای ((عبدالرحمن بن حجاج )) نقل كردم ، او گفت : پدرم نقل كرد كه امام صادق (ع ) در معنی سخن پیامبر(ص ) فرمود: ((یعنی همین ترس از اینكه هلاك شده باشم ، محض ‍ ایمان است )) (زیرا مؤ من از چنین القاء شیطانی نگران می شود، ولی كافر از این گونه القائات و بالاتر از آن ، هراسی ندارد).(511)

در حكایت دیگر آمده است : مردی هراسان نزد پیامبر(ص ) آمد و گفت : ((منافق شدم )).

پیامبر(ص ) فرمود: ((سوگند به خدا منافق نشده ای ، اگر منافق می شدی نزد من نمی آمدی تا مرا به آن آگاه كنی ، چه چیز تو را به شك انداخت گمانم آن دشمن حاضر (شیطان ) به تو القاء كرد كه چه كسی تو را آفرید؟ در پاسخ گفتی : خدا مرا آفرید، او گفت : ((چه كسی خدا را آفرید؟))

آن مرد گفت : آری سوگند به كسی كه تو را به حق مبعوث كرد، چنین شد.

پیامبر(ص ) فرمود: ((شیطان از ناحیه (ناقص نمودن و یا انجام ندادن ) اعمال ، نزد شما می آید، همین كه در این جهت بر شما چیره نشد، از راه القائات ذهنی به سوی شما هجوم می آورد، تا شما را بلغزاند، وقتی كه برای هر یك از شما چنین پیش آمدی رخ داد، خدا را به یگانگی یاد كنید)).

و در عبارت دیگر فرمود: هرگاه خاطره های انحرافی به سوی قلب شما آمد بگوئید:

آمنا بالله و رسوله و لا حول ولا قوة الا بالله .

((به خدا و پیامبرش ایمان آوردیم ، و قدرت نیروئی جز به سبب خدا نیست )).(512)



یاری طلبی دانیال از خدا برای ترك گناه



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حضرت دانیال از پیامبران بنی اسرائیل بود، و در عصر حضرت داود می زیست خداوند به حضرت داود(ع ) وحی كرد: نزد بنده ام دانیال برو و به او از قول من بگو:

((یك بار گناه (ترك اولی ) كردی ، تو را بخشیدم ، باز گناه كردی ، تو را بخشیدم ، باز گناه كردی تو را بخشیدم ، اگر باز چهارم گناه كنی ، دیگر تو را نمی بخشم )).

حضرت داود(ع ) نزد دانیال (ع ) آمد و همین سخن خداوند را به او گفت ، دانیال به داود(ع ) عرض كرد: ((ای پیامبر خدا! تو پیام خدا را به من ابلاغ كردی !)).

وقتی كه آخرهای شب فرا رسید، هنگام سحر، دانیال (ع ) به مناجات و راز و نیاز با خدا پرداخت و عرض كرد: پروردگارا، پیامبرت داود(ع ) از قول تو به من خبر داد كه من از تو نافرمانی كردم ، مرا بخشیدی ، باز نافرمانی كردم ، مرا بخشیدی ، باز نافرمانی كردم ، مرا بخشیدی ، و به من خبر دادی كه اگر بار چهارم تو را نافرمانی كنم ، مرا نمی آمرزی .

فو عزتك لئن لم تعصمنی ، لا عصینك ، ثم لا عصینك ثم لا عصینك

به عزتت سوگند، اگر تو مرا (از خطرات هوسهای نفسانی و شیطانی ) حفظ نكنی ، هر آینه تو را نافرمانی كنم ، سپس نیز تو را نافرمانی كنم ، سپس نیز تو را نافرمانی كنم )).

(به این ترتیب ، دانیال (ع ) به خدا پناه برد، و از خدا خواست تا او را در برابر هوسهای طغیانگر، یاری كند، چنانكه حضرت یوسف (ع ) نیز یاری خدا را نقش مؤ ثری در كنترل گناه دانست (سوره یوسف آیه 53 و 24) بنابراین برای حفظ خود از گناه ، از درگاه خدا استمداد نمائیم )



تقاضاهای آدم (ع ) و اعطای امتیاز به او



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(هنگامی كه شیطان آزاد شد كه در دنیا باقی بماند، چون از ناحیه حضرت آدم (ع ) (به خاطر سجده نكردن او) از درگاه خدا رانده شد، تمام دشمنی و كینه خود را متوجه آدم كرد، و مانند خون در رگهای انسان ، تسلط یافت تا او را گمراه كند، آدم (ع ) را در بهشت به ترك اولی واداشت ، و در نتیجه آدم (ع ) از بهشت رانده شد، و سر انجام آدم (ع ) توبه كرد و توبه اش پذیرفته شد، هنگام توبه ) آدم (ع ) به خدا عرض كرد: ((پروردگارا! شیطان را بر من مسلط كردی ، و مانند خون (كه در رگهایم جاری است ) او را بر من چیره كردی ، بنابراین برای من نیز (در برابر شیطان ) چیزی (امتیازی ) قرار بده )).

خداوند به آدم وحی كرد: ((ای آدم ! (چند امتیاز را به تو دادم )

1 - هرگاه یكی از فرزندان تو تصمیم بر انجام گناهی بگیرد، ولی آن گناه را انجام ندهد، چیزی بر او نوشته نمی شود، و اگر انجام دهد فقط ((یك كفر)) بر او نوشته می شود.

2 - هرگاه یكی از فرزندانت ، تصمیم بر كار نیكی گرفت ، ولی انجام نداد، ((یك پاداش )) برای او نوشته می شود، و اگر انجام داد، ((ده پاداش )) برای او نوشته می شود.

آدم عرض كرد: ((پروردگارا! برایم بیفزا)).

3 - خداوند فرمود: هرگاه یكی از فرزندانت ، گناه كند، سپس ((طلب آمرزش )) كند، او را می بخشم .

آدم عرض كرد: ((پروردگارا! برایم بیفزا)).

4 - خداوند فرمود: برای آنها ((توبه )) را قرار دادم - یا فرمود: توبه را برای آنها گستردم ، تا هنگامی كه نفس آنها به گلو برسد.

آدم (ع ) عرض كرد: یا رب حسبی : ((پروردگارا! همین مقدار برای من كافی است ))(513) (بنابراین اگر شیطان قوی است ، امتیازات و اسلحه های آدم نیز قوی است ، انسانها در پرتو این امتیازات می توانند شیطان را از پای در آوردند).

پیر مرد عاقبت به خیر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر امام صادق (ع ) بود، یكی از شاگردان او به نام ((معاویة بن وهب )) می گوید: ما برای انجام حج به سوی مكه رفتیم ، و همراه ما پیرمردی خداپرست و اهل عبادت بود، ولی شیعه نبود و نماز خود را در سفر (طبق فتوای اهل تسنن ) تمام می خواند، برادر زاده اش كه شیعه بود نیز همراه ما بود، در مسیر راه ، آن پیر مرد، بیمار شد، و در بستر مرگ افتاد، من به برادر زاده او گفتم : ((كاش مذهب شیعه را به عمومیت پیشنهاد می كردی ، شاید خداوند او را نجات دهد)).

همه حاضران گفتند: ((همین حال او خوب است ، او را واگزارید تا بمیرد)).

ولی برادرزاده اش تاب نیاورد و به عمویش گفت : ((مردم بعد از رسول خدا(ص ) مرتد شدند مگر چند نفر اندك ، اطاعت از علی (ع ) مانند اطاعت از رسول خدا(ص ) است و حق اطاعت از آن علی (ع ) است )).

پیر مرد نفسی كشید و فریاد زد و گفت : ((من هم همین عقیده را دارم )) سپس مرد.

ما به حضور امام صادق (ع ) رفتیم ، یكی از ما جریان را به عرض حضرت رسانید، امام صادق (ع ) فرمود: ((آن پیرمرد، مردی از اهل بهشت است ))، یكی از حاضران گفت : آن پیرمرد، از مذهب شیعه هیچ شناختی نداشت ، غیر از همان لحظه آخر عمر؟

امام صادق (ع ) فرمود: دیگر از او چه می خواهید، ((قد دخل والله الجنة : به خدا سوگند وارد بهشت شد)).(514)



باطن زشت ناسزاگوئی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر پیامبر(ص ) بود، عایشه در محضر آن حضرت بود، سه نفر یهودی پشت سر هم ، به پیش آمدند و به پیامبر(ص ) گفتند السام علیكم (سام به معنی مرگ است ، و معلوم شد كه هر سه نفر یهودی ، توطئه كرده اند كه با همین تعبیر سلام كنند، تا هم تحیت اسلامی را به مسخره گرفته باشند، و هم به جای سلام ، مرگ را بر آن حضرت بفرستند).

پیامبر(ص ) در هر بار، در جواب آنها فرمود: علیكم : ((بر شما باد)).

عایشه نسبت به آن سه یهودی توطئه گر، خشمگین شد و در جواب آنها گفت :

علیكم السام و الغضب و اللعنة یا معشر الیهود، یا اخوة القردة و الخنازیر

((مرگ و لعنت بر شما باد ای گروه یهود، و ای برادران میمونها و خوكها)).

رسول اكرم (ص ) به عایشه رو كرد و فرمود:

((ای عایشه ! اگر ناسزا گوئی ، به صورتی مجسم می گردید، صورت زشتی داشت ، نرمش و مدارا بر هیچ چیز نهاده نشد، مگر اینكه آن چیز را زینت داد، و از هیچ چیز برداشته نشد، مگر اینكه آن چیز را زشت و نازیبا كرد)).

عایشه : ای رسول خدا! آیا ندیدی كه این یهودیان گفتند:

السام علیكم : (مرگ و خشم بر شما)

پیامبر: مگر نشنیدی ، من هم در پاسخ آنها گفتم : علیكم : ((بر شما باد))، بنابراین هرگاه مسلمانی به شما سلام كرد، بگوئید: سلام علیكم ، و اگر كافری به شما سلام كرد، بگوئید: علیكم (بر تو باد).(515)



نهی از خودداری در برابر احترام میزبان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

دو نفر مرد در حضور امیر مؤ منان علی (ع ) آمدند، آن حضرت ، برای هر كدام از آنها، تشكی انداخت ، یكی از آنها روی آن نشست ، ولی دیگری از نشستن روی آن خودداری كرد.

امام علی (ع ) به او فرمود: بر آن بنشین ، فانه لایابی الكرامة الا حمار: ((چرا كه ، خودداری از احترام نمی كند جز الاغ ))، سپس گفت ؛ رسول خدا(ص ) فرمود: ((هرگاه شخصیت مورد احترام نزد شما آمد، او را احترام كنید)).(516)



احترام پیامبر(ص ) به بزرگ قوم



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عدی بن حاتم (كه از بزرگان قوم طی بود) به حضور رسول خدا(ص ) آمد، پیامبر(ص ) او را به خانه خود برد، و در آن خانه جز یك قطعه حصیر و یك بالشی از پوست ، چیز دیگری وجود نداشت ، رسول خدا(ص ) آنها را ببر ((عدی )) در زمین گسترانید، عدی روی آنها نشست ، (و پیامبر(ص ) روی زمین نشست ).(517)



مطلوب نمودن پا روی ران نهادن هنگام نشستن



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابو حمزه ثمالی می گوید: دیدم امام سجاد(ع ) نشسته و یكی از پاهای خود را بر ران دیگری نهاده است ، عرض كردم : ((مردم می گویند: این گونه نشستن ، نشستن پروردگار است )).

امام سجاد(ع ) فرمود: ((این گونه نشستن برای آن بود كه من خسته و دلتنگ بودم ، پروردگار كه خسته و دلتنگ نمی شود، و چرت و خواب به او دست نمی دهد)).(518)



آزار به همسایه ، دلیل بی ایمانی است



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عمروبن عكرمه می گوید: به محضر امام صادق (ع ) رفتم و عرض كردم :

((همسایه ای دارم مرا اذیت می كند)).

امام فرمود: ((با او رفتار پر مهر داشته باش )).

عمروبن مكرمه گفت : ((خداوند او را نیامرزد))، عمرو می گوید: وقتی این را گفتم ، امام صادق (ع ) از من رو گردانید، و من خوش نداشتم ، از آن حضرت با این حال خداحافظی كنم ، عرض كردم : ((این همسایه ، با من چنین و چنان می كند و مرا می آزارد)).

امام صادق : آیا به نظر تو اگر با او بد رفتاری كنی به حق خود می رسی ؟

عمروبن عكرمه : ((آری ، من بر او می چربم )).

امام صادق : این همسایه تو، حسود است ، و در مورد نعمتهایی كه خداوند از فضل و كرمش به افراد داده ، نسبت به آنها حسادت می ورزد، اگر آن كسی كه دارای نعمتهای الهی شده ، اهل و عیال دارد، او به اهل و عیال او آزار می رساند، و اگر اهل و عیال نداشت ، بلكه خدمتكار داشت ، به خدمتكار آن كس آسیب می رساند، و اگر او خدمتكار نداشت ، شبها را بیدار می ماند و روزها را با خشم به پایان می رساند (اینك این حكایت را گوش كن :)

در عصر رسول خدا(ص ) شخصی از انصار به حضور رسول خدا(ص ) آمد و گفت : ((در محله بنی فلان ، خانه ای خریده ام ، نزدیك ترین همسایه ام كسی است كه نه امیدی به خیرش دارم ، و نه از گزندش در امان می باشم ))، پیامبر(ص ) به علی (ع ) و سلمان و ابوذر و شخص دیگری به گمانم مقداد، فرمود: به مسجد بروید و با صدای بلند اعلام كنید:

لا ایمان لمن لم یا من جاره بوائقه

((آن كسی كه همسایه اش از آزار او آسوده نیست ، ایمان ندارد)).

علی (ع ) و سلمان و ابوذر و مقداد، این دستور را اجرا كردند، و سه بار سخن پیامبر(ص ) را با صدای بلند به مردم ابلاغ فرمودند، سپس پیامبر(ص ) با دست خود به چهار طرف اشاره كرد و فرمود: ((تا چهل خانه در چهار طرف ، همسایه انسان ، به حساب می آیند)).(519)



نفرین بر همسایه دشمن و مردم آزار



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

اسحاق بن عمار می گوید: (همسایه مخالف مذهب تشیع و مردم آزار و بی شرم داشتم ) به حضور امام صادق (ع ) رفتم : شكایت كردم و گفتم : ((گرفتار چنین همسایه بدی شده ام چه كنم ؟))

امام صادق : او را نفرین كن .

اسحاق می گوید: در مورد همسایه ، نفرین كردم ، نتیجه نگرفتم ، بار دیگر نفرین كردم ، باز نتیجه نگرفت ، به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، باز از همسایه ام شكایت كردم ، فرمود: ((او را نفرین كن ))، گفتم : ((قربانت گردم ، نفرین كردم ، ولی نتیجه نگرفتم )).

امام صادق : چگونه او را نفرین كردی ؟))

گفتم : ((وقتی كه به او برخورد كردم ، نفرینش نمودم ))

امام صادق : وقتی كه از تو روی گردانید، نفرینش كن .

در همان هنگام ، نفرینش كردم ، چندی نگذشت كه خداوند مرا از شر او راحت كرد.(520)



فراق یوسف و بنیامین ، از یعقوب ، چرا؟



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

هنگامی كه برادران یوسف (ع ) حضرت یوسف (ع ) را از یعقوب جدا كردند و بعد از مدتی همان برادران ، بنیامین (برادر تنی یوسف ) را از پدر گرفتند و به مصر بردند و بدون او باز گشتند، یعقوب بسیار آزرده دل و شكسته شد و عرض كرد: ((خدایا! آیا به من رحم نمی كنی ؟ چشمم را كه گرفتی و فرزندم را كه بردی ؟!))

خداوند به یعقوب (ع ) وحی كرد: ((اگر یوسف و بنیامین را میرانده باشم برای تو زنده خواهم كرد، تا شما را كنار هم جمع كنم :

ولكن تذكر الشاة التی ذبحتها و شویتها و اكلت و فلان و فلان الی جانبك صائم لا تنله منها شیئا

((ولی آیا گوسفند را به یاد داری كه ذبح كرده و بریان نمودی و خوردی ، اما فلانی و فلانی در همسایگی تو روزه بودند، از گوشت آن چیزی به آنها ندادی ؟!))

بعد از این وحی ، در هر چاشتی ، همیشه در خانه یعقوب (ع ) تا یك فرسخی اطراف آن ، جار می زدند، كه هر كس شام می خواهد به خانه یعقوب بیاید.(521)



حكم شدید پیامبر(ص ) در مورد همسایه آزار دهنده



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر رسول خدا(ص ) بود، مردی به حضور رسول خدا(ص ) آمد و از همسایه مردم آزار خود، شكایت كرد.

پیامبر فرمود: ((صبر كن و شكیبا باش !))

بار دیگر او نزد پیامبر(ص ) آمد و از آزار رسانی همسایه اش شكایت كرد.

پیامبر: ((صبر كن و شكیبا باش )).

او رفت و برای سومین بار، نزد پیامبر(ص ) آمد و از همسایه اش شكایت كرد.

پیامبر(ص ) به او فرمود: ((هنگامی كه روز جمعه شد، و مردم برای نماز جمعه حركت كردند، اثاثیه خانه خود را بر سر راه مردم بیاور، هر كسی كه به نماز جمعه می رود، از تو می پرسد: ((چرا وسائل خانه ات را به اینجا آورده ای ؟))، جریان همسایه را به آنها بگو)).

آن مرد، همین دستور پیامبر(ص ) را اجرا كرد، همسایه اش آگاه شد (و برای حفظ آبروی خود) نزد او آمد و گفت : ((و سائل خانه ات را به خانه خود باز گردان ، من با خدا عهد می كنم كه دیگر به تو آسیبی نرسانم )).(522)

به این ترتیب آن همسایه مردم آزار، تاءدیب شد.



نصیحت پیامبر(ص ) در مورد توحید و نیكی به پدر و مادر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مردی به حضور پیامبر(ص ) آمد و گفت : ((ای رسول خدا! مرا نصیحت كن !)).

پیامبر: هیچ چیز را شریك خدا نساز، اگر چه در آتش بسوزی و شكنجه شوی ، مگر (در آنجا كه چاره ای ندیدی در زبان خلاف توحید بگو ولی ) قلبت محكم به ایمان باشد، و احترام پدر و مادر را رعایت كن ، و از آنها اطاعت نما و به آنها نیكی كن ، خواه افراد زنده باشند یا از دنیا رفته باشند، و اگر آنها به تو امر كردند كه خانواده و مالت را كنار بگذاری اطاعت كن ، كه چنین پیروی از شئون ایمان است .(523)



تاءكید در احترام به مادر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عربی به حضور پیامبر(ص ) آمد و گفت : ای رسول خدا! من ابَرُّ: ((به چه كسی نیكی كنم ؟))

پیامبر: ((امك : به مادرت )).

عرب : ((سپس به چه كسی نیكی كنم ؟))

پیامبر: به مادرت .

عرب : سپس به چه كسی نیكی كنم ؟

پیامبر: به مادرت .

عرب : سپس به چه كسی نیكی كنم ؟

پیامبر: ((اباك : به پدرت )).(524)



پاداش نیكی به پدر و مادر پیر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مردی به محضر پیامبر(ص ) آمد و گفت : ای رسول خدا، من به جهاد علاقه مندم ، و نسبت به آن ، با نشاط هستم .

پیامبر: بنابراین برو، در راه خدا جهاد كن ، كه اگر در این راه كشته شوی ، در پیشگاه خدا زنده هستی و روزی داده می شوی ، و اگر (بر اثر بیماری ) بمیری ، پاداشت بر عهده خدا است ، و اگر از جبهه زنده به خانه ات برگردی ، از گناهان پاك شوی ، همانند روزی كه متولد شده ای .

او عرض كرد: ((ای رسول خدا! پدر و مادر پیری دارم ، كه به گمان خود با من انس گرفته اند، و رفتن من به جهاد را خوش ندارند)).

پیامبر:

فقر مع والدیك فوا الذی نفسی بیده لانسهما بك یوما و لیلة خیر من جهاد سنة

((در این صورت نزد پدر و مادرت باش ، سوگند به خدا كه جانم در دست قدرت او است ، انس گرفتن یك شبانه روز آنها با تو از جهاد یك سال بهتر است )).(525)

در روایت دیگر آمده است : جوانی نزد رسول خدا(ص ) آمد و گفت : ((من جوان با نشاط هستم و جهاد را دوست دارم ، ولی مادری دارم كه از رفتن من به جبهه جهاد، كراهت دارد، چه كنم ؟

پیامبر: برو و ملازم مادرت باش ، سوگند به خدائی كه جانم در دست قدرت او است ،

لانسها بك لیلة خیر من جهادك فی سبیل الله سنة

((ماءنوس بودن یك شبانه مادرت به تو، برای تو بهتر از ثواب یك سال جهاد در راه خدا است )).(526)



نقش خدمتگذاری تازه مسلمان به مادر، و مسلمان شدن مادر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

زكریا بن ابراهیم كوفی می گوید: من مسیحی بودم ، مسلمان شدم و در سفر حج به محضر امام صادق (ع ) رسیدم ، و عرض كردم : ((من مسیحی بودم و مسلمان شده ام ))

امام : از اسلام چه دیدی كه به خاطر آن مسلمان شدی ؟

زكریا: این آیه (52 شوری ) را در قرآن خواندم كه خداوند به پیامبر اسلام (ص ) می فرماید:

ما كنت تدری ما الكتاب و لا الایمان ولكن جعلناه نورا تهدی به من نشاء من عبادنا

((تو قبل از این (وحی ) نمی دانستی كه كتاب و ایمان چیست (از محتوای قرآن ، آگاه نبودی ) ولی ما آن را نوری قرار دادیم كه به وسیله آن هر كس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می كنیم )).(527)

امام : خداوند تو را هدایت كند، سپس امام صادق (ع ) سه بار عرض كرد: ((خدایا هدایتش فرما!))، آنگاه به زكریا فرمود: پسرجان ! آنچه خواهی بپرس !

زكریا: پدر و مادر و خانواده ام مسیحی هستند، و مادرم نابینا است ، آیا من (كه مسلمان شده ام ) با آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم ؟

امام : آیا آنها گوشت خوك می خورند؟

زكریا: نه ، با آنها تماس نمی گیرند.

امام : مانعی ندارد، همراه مادرت باش و با او خوش رفتاری كن ، وقتی كه مرد، او را به دیگری وامگذار، بلكه خودت كفن كن و دفن او را به عهده بگیر، و به هیچ كس خبر نده كه نزد من آمده ای ، تا به خواست خدا در سرزمین منی نزد من بیائی .

زكریا می گوید: در سرزمین منی ، به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، دیدم مردم به گردش حلقه زده اند، كه گوئی او معلم كودكان بود، گاهی این و گاهی آن ، سؤ ال می كردند و حضرت پاسخ آنها را می داد، هنگامی كه به كوفه باز گشتم ، به مادرم احترام و نیكی می كردم ، به او غذا می دادم ، لباس و سرش را می شستم ، و به او خدمت می نمودم ، مادم به من گفت : پسر جان آن هنگام كه در دین من بودی آنهمه محبت و خدمت به من نمی كردی ، اكنون این چه رفتاری است كه از زمانی كه به دین حنیف (اسلام ) گرویده ای به من می كنی ؟

گفتم : ((مردی از فرزندان پیامبرها، مرا به خوشرفتاری با مادر، دستور داده است .))

مادم گفت : آیا این شخص كه به تو چنین دستوری داده ، پیامبر است ؟

گفتم : نه ، بلكه پسر پیامبر(ص ) است .

مادرم گفت : بلكه این آقا پیامبر است ، زیرا پیامبران چنین دستوری (در مورد خوشرفتاری با مادر) می دهند.

گفتم : ای مادر! بعد از پیامبر ما، پیامبر نخواهد آمد، بلكه او پسر پیامبر است .

مادرم گفت : دین تو بهترین دین است ، آن را بر من عرضه بدار!

من دین اسلام را بر مادرم عرضه داشتم ، او مسلمان شد، و اصول و احكام اولیه اسلام را به او آموختم ، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند، سپس شب بیمار شد، به من گفت : پسر جان ، آنچه به من آموختی ، دوباره بیاموز، من آنها را تكرار كردم ، مادرم اقرار كرد و از دنیا رفت ، صبح مسلمانان آمدند و جنازه او را غسل دادند، و من بر جنازه اش نماز خواندم و آن را به خاك سپردم .(528)



راز برخورد بهتر پیامبر(ص ) با خواهرش



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عمار بن حیان می گوید: به امام صادق (ع ) عرض كردم : ((پسرم اسماعیل به من نیكی می كند)).

فرمود: ((پسرت اسماعیل را دوست داشتم ، اكنون (كه به تو نیكی می كند) بیشتر او را دوست دارم ))، آنگاه فرمود:

خواهر رضاعی پیامبر(ص ) نزد آن حضرت آمد، وقتی كه پیامبر(ص ) او را دید، شادمان شد، و روپوش خود را برای او بر زمین گسترد، و او را روی آن نشانید، سپس به او رو كرد و با گرمی و لبخند با او سخن گفت ، تا او برخاست و رفت ، سپس برادر رضاعیش آمد، رسول خدا(ص ) با او نیز احوال پرسی گرم كرد، ولی رفتاری كه با خواهرش نمود با او ننمود.

شخصی علت و راز این تفاوت برخورد را از آن حضرت پرسید.

رسول خدا(ص ) در پاسخ فرمود: ((لانها كانت ابر بوالدیها منه : زیرا آن خواهر، نسبت به پدر و مادش ، از آن برادر، خوش رفتار بود)).(529)



احترام به خاله ، احترام به مادر است



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابو خدیجه می گوید: امام صادق (ع ) فرمود: مردی به حضور رسول خدا(ص ) آمد و گفت : در زمان جاهلیت دارای دختری شدم ، او را پروراندم ، تا به حد بلوغ رسید، لباس و زیورش را بر تنش كردم ، و او را به كنار چاهی آوردم ، و در میان آن چاه انداختم ، و آخرین سخنی كه از او شنیدم این بود: ((یا اباه : ای پدرجان )).

اكنون پشیمانم و از شما می خواهم بفرمائید كه این گناه را چگونه جبران كنم ؟

پیامبر: آیا مادرت زنده است ؟

گنهكار: نه .

پیامبر: آیا خاله داری ؟

گنهكار: آری .

پیامبر:

فابررها فانها بمنزلة الام ، یكفر عنك ما صنعت

((به او نیكی كن ، زیرا خاله همانند مادر است ، و نیكی به او، آن گناهت را جبران می كند)).

ابوخدیجه می گوید: از امام صادق (ع ) پرسیدم ، این حادثه در چه زمانی واقع شد؟

امام : در زمان جاهلیت ، كه دختران را می كشتند، تا مبادا وقتی بزرگ شدند، اسیر گردند، و در قبیله دیگر، دارای فرزند شوند.(530)



گناه كمترین بی ادبی به پدر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام باقر(ع ) فرمود: پدرم امام سجاد(ع ) مردی را همراه پسرش دید كه راه می رفتند، ولی پسر به دست پدر، تكیه داده بود، امام سجاد از كار ناشایسته پسر، خشمگین شد و به همین خاطر، با آن پسر سخن نگفت تا از دنیا رفت .(531)



سه گونه بودن گناه



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر خلافت امام علی (ع ) بود، آن حضرت روزی در مسجد كوفه در حضور جمعیت بالای منبر رفت ، پس از حمد و ثنا فرمود:

ای مردم ! گناهان بر سه گونه اند، سپس آن حضرت خاموش شد و سخن نگفت .

یكی از حاضران به نام ((حبه عرنی )) عرض كرد: ((ای امیر مؤ منان ! فرمودی : ((گناهان بر سه دسته اند)) و سپس خاموش شدی و چیزی نگفتی ؟

امام علی (ع ) فرمود: ((می خواستم همین سخن را شرح دهم ، ولی تنگی نفس به سراغم آمد و بین من و سخنم ، مانع گردید آری گناهان بر سه گونه اند:

1 - گناهی كه آمرزیده شده است 2 - گناهی كه آمرزیده نشده است ، 3 - گناهی كه بر صاحبش ، هم امید بخشش داریم و هم ترس عدم بخشش )).

حبه عرنی عرض كرد: ((ای امیر مؤ منان ! آنها را برای ما شرح بده )).

امام علی (ع ) فرمود:

اما گناهی كه آمرزیده است ، آن گناهی است كه خداوند بنده اش را به خاطر آن (به بلیات ) مبتلا و مجازات كند، پس خداوند بردبارتر و كریم تر از آن است كه بنده اش را دو بار مجازات نماید.

اما گناهی كه آمرزیده نشود، عبارت است از ستمهایی كه بعضی از انسانها بر بعضی می كنند، زیرا خداوند وقتی (توسط پیامبران و ادیان ) بر مخلوقاتش ‍ آشكار شد، به خودش سوگند یاد كرد و فرمود: ((به عزت و عظمتم سوگند كه ظلم هیچ ظالمی (بدون مجازات ) از من نگذرد، گرچه آن ظلم ، زدن مشتی به مشتی ، یا مالیدن دستی به دستی (برای هوسرانی ) و یا شاخ زدن شاخداری به بی شاخ باشد)).

پس خداوند برای بندگان ، از یكدیگر قصاص می گیرد، تا ستمی از كسی (بدون مجازات ) نماند، سپس خداوند در روز قیامت آنها را برای حساب رسی زنده كند.

و اما گناه سوم : گناهی است كه خداوند آن را پوشانده است ، و توبه را بر صاحبش ارزانی فرموده است ، و گنهكار به گونه ای شده كه از گناهان خود ترسان ، و به رحمت خدا، امیدوار است ، ما برای چین گنهكار، همان حال را داریم كه خودش همان حال را دارد كه عبارت از ترس از عذاب ، و امید به رحمت الهی باشد.(532)



دو جنازه مختلف و راز تفاوت آن دو



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام باقر(ع ) فرمود: یكی از پیامبران بنی اسرائیل در محلی عبور می كرد، دید جنازه مردی به زمین افتاده ، نصف آن زیر دیوار قرار گرفته ، و نصف دیگر آن در بیرون مانده و پرندگان و سگها بدن او را متلاشی كرده اند و می درند.

از آنجا گذشت ، به شهری وارد شد، در آنجا دید یكی از اشراف آن شهر مرده است ، جنازه او را بر سر تختی نهاده اند، و با پارچه ابریشم كفن شده ، و در اطراف آن تخت ، منقلهای عود (ماده خوشبو) نهاده شده و عودها می سوزند و فضا را خوشبو كرده اند.

آنگاه پیامبر(ص ) به خدا متوجه شد و عرض كرد: ((پروردگارا! من گواهی می دهم كه تو حاكم دادگر هستی كه به كسی ستم نكنی ، آن (جنازه اولی ، جنازه ) بنده تو است كه به اندازه یك چشم به هم زدن برای تو شریك نگرفته ، ولی آن گونه مرده است ، و او را آنچنان میراندی ، ولی این هم یكی از بنده های تو است كه به اندازه یك چشم بهم زدن به تو ایمان نیاورده است ، ولی او را این گونه شكوهمندانه میراندی ؟ (رازش ‍ چیست ؟)

خداوند به آن پیامبر فرمود: ((ای بنده من ! من همانگونه كه گفتی حاكم عادل هستم كه به كسی ظلم نكنم ، آن بنده (اول ) من ، گناهی یا عمل بدی نزد من نداشت ، او را با آن وضع میراندم تا كیفر شود و به گونه ای كه گناهی نداشته باشد با من ملاقات كند، و این بنده (دوم ) من ، كار نیكی نزد من داشت او را با چنان وضعی (شكوهمندانه ) میراندم ، تا به گونه ای كه هیچگونه پاداشی نزد من نداشته باشد با من ملاقات نماید)).(533)



صبر و تحمل در مصائب



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

خدیجه دختر عمربن علی بن حسین (ع ) یكی از نوه های امام سجاد(ع ) بود، پسر دخترش از دنیا رفت ، جمعی برای تسلیت او نزد او آمدند و به او تسلیت گفتند.

دختر ابویشكر، كه نوحه خوانی می كرد، در آنجا بود، یكی از حاضران به او گفت : ((نوحه خوانی كن )).

او اشعاری خواند و حاضران شنیدند...

در آن جمع ، خدیجه به حاضران گفت : از عمویم امام باقر(ع ) شنیدم فرمود: ((زن در ماتم مصیبت ، نوحه گر می خواهد كه اشكش جاری گردد، ولی برای زن شایسته نیست كه سخن زشت و یا بیهوده (بر خلاف قضا و قدر الهی ) بگوید، اگر زنی اینگونه باشد، وقتی كه شب شد، فرشتگان را با نوحه گری خود آزار می دهد، بنابراین تحمل داشته باشید و فرشتگان را با نوحه سرائی خود از خود نرنجانید)).(534)



نصیحت علی (ع ) به مصیبت زده



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امیر مؤ منان علی (ع ) به سوی مسجد روانه شد، وقتی كه به مسجد رسید دید شخصی كنار در مسجد توقف كرده و بسیار اندوهگین است ، به او فرمود:

((چرا غمگین هستی ؟))

او گفت : ((ای امیر مؤ منان ! به خاطر مصیبت فوت پدر (و مادر) و برادر، گرفتار شده ام كه می ترسم دق كنم )).

امیر مؤ منان : تو را سفارش می كنم به تقوا و پرهیزكاری ، صبر و مقاومت كن تا به پیامد (نیك ) آن برسی ، و این را بدان كه صبر و استقامت در امور، همانند سر، نسبت به بدن است ، هرگاه پیكری بدون سر باشد، فاسد گردد، همچنین اگر شئون زندگی انسان ، دارای صبر و استقامت نباشد، آن شئون تباه شده و متلاشی می گردد)).(535)



دلداری امام صادق (ع ) به پیرمرد گرفتار



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

پیرمردی به حضور امام صادق (ع ) آمد و عرض كرد: ((فرزندانم با من ناسازگاری می كنند، برادرانم به من جفا می نمایند، با اینكه سالخورده و پیر شده ام ، شكایت آنها را نزد شما آورده ام )).

امام صادق (ع ) فرمود: ((ای پیرمرد! همانا برای حق دولتی است ، و برای باطل نیز دولتی است ، طرفدار هریك از این دو، در دولت دیگری خوار است ، بدان كه كمترین مصیبتی كه در دولت باطل (مثل عصر آن حضرت ) به مؤ من برسد، آزار و ناسازگاری از فرزندان ، و بی مهری و جفا از برادران او است ، هیچ شخص با ایمان در عصر دولت باطل ، آسایش نمی بیند، تا خداوند او را از آنچه در عصر دولت باطل ، تحمیل كرده آزاد سازد، و بهره بسیار، در دولت حق به او بدهد، پس صبر كن و مژده باد به تو)).(536)



نهی از جواب سلام طولانی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امیر مؤ منان علی (ع ) از كنار گروهی عبور نمود، و بر آنها سلام كرد، آنها در پاسخ گفتند: ((بر تو باد سلام و رحمت خدا و بركات و مغفرت و رضوان خدا)).

امام علی (ع ) به آنها فرمود: به ما همانگونه كه فرشتگان به پدرمان ابراهیم خلیل (ع ) گفتند، بگوئید، آنها گفتند: ((رحمت و بركات خدا بر شما اهل خانه ))، نه بیشتر.(537)



سه گانگی انسانها از دیدگاه امام علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مردی به حضور امیر مؤ منان علی (ع ) آمد و عرض كرد: ((ای امیر مؤ منان ! راهی از راههای نیكی را به من سفارش كن كه با عمل به آن نجات یابم )).

امیر مؤ منان (ع ) فرمود: ((ای سؤ ال كننده ! گوش كن ، سپس بفهم ، سپس ‍ یقین و باور كن و سپس آن را عمل كن ، بدان كه انسانها بر سه دسته اند:

1 - زاهد پارسا 2 - صابر و مقاوم 3 - راغب و فریفته دنیا.

زاهد؛ كسی است كه اندوهها و شادی ها از دلش خارج شده ، نه به چیزی از امور دنیا كه به او داده شده شاد است ، و نه از آنچه از دنیا از دستش رفته ، افسوس می خورد، پس چنین كسی آسوده خاطر است .

صابر؛ كسی است كه قلبا آرزوی امور دنیا می كند، ولی وقتی كه به آن رسید، هوسهای نفسانی خود را كنترل می نماید تا سر انجام ناخوش ، و آثار بد آن ، دامنگیرش نگردد، او به گونه ای است كه اگر بر دلش آگاه شوی از خویشتن داری و تواضع و دور اندیشی او تعجب كنی .

راغب ؛ كسی است كه : هیچ باكی ندارد كه از كجا امور دنیا به او رو می آورد، آیا از راه حلال یا حرام ، و باكی ندارد كه امور دنیا موجب چركین شدن آبرویش گردد، خود را هلاك كند، و جوانمردی خود را از بین ببرد چنین فردی در گرداب دنیا، پریشان و سرگردان است .(538)



پاسخ جالب ابوذر به چهار سؤ ال



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مردی نزد ابوذر غفاری آمد و گفت :

1 - چرا ما مرگ را ناخوش داریم ؟

2 - ورود ما را بر خدا (پس از مرگ ) چگونه می یابی ؟

3 - وضع ما در پیشگاه خدا چگونه است ؟

4 - رحمت خدا در كجاست ؟

ابوذر در پاسخ سؤ الات فوق ، بترتیب چنین فرمود:

1 - شما دنیای خود را آباد كرده اید، و آخرت خود را ویران نموده اید، از این رو دوست ندارید از محل آباد، به محل ویران بروید.

2 - نیكوكار شما مانند مسافر غایب است كه به سوی خانواده و خویشانش ‍ می آید، و بر آنها وارد می شود، ولی گناهكار شما مانند غلام فراری است كه نزد آقایش آورده می شود.

3 - كردار خود را بر قرآن كتاب خدا، عرضه كنید، قرآن می فرماید:

ان الابرار لفی نعیم و ان الفجار لفی جحیم

((همانا نیكوكاران در نعمتند، و بدان در دوزخ می باشند)). (انفطار - 13)

4 - رحمت خداوند به نیكوكاران نزدیك است (چنانكه در آیه 56 اعراف می خوانیم :

ان رحمة الله قریب من المحسنین

((همانا رحمت خدا به نیكوكاران نزدیك است ))(539))(540)



نصیحتی جالب و عمیق از ابوذر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مردی برای ابوذر غفاری نوشت ، چیزی از علم را به من هدیه كن .

ابوذر در پاسخ نوشت : علم ، بسیار است ، ولی اگر بتوانی به آنكه دوستش ‍ داری ، بدی نرسانی ، چین كاری را انجام بده (كه بهتر از علم است ).

او گفت : مگر كسی به چیزی كه دوستش دارد بدی می كند؟

ابوذر گفت : آری ، تو جانت را از همه چیز بیشتر دوست داری ، وقتی كه گناه كردی ، در حقیقت به جان خود بدی نموده ای (چرا كه گناه برای انسان ، هم ضرر دنیوی دارد و هم ضرر اخرتی ).(541)



نصیحت خضر(ع ) به موسی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی حضرت خضر پیامبر(ع ) با موسی (ع ) ملاقات كرد، و پس از احوال پرسی ، او را چنین توصیف نمود:

بهترین دو روز (دنیا و آخرت ) تو همان روزی است (آخرتی است ) كه در پیش داری ، توجه كن كه آن ، چه روز است ، و امروز جواب سؤ الات آن روز را آماده ساز، بدان كه تو حتما بازداشت و باز خواست می شوی ، پند خود را از این روزگار بگیر، و بدان كه روزگار، هم طولانی است و هم كوتاه است ، آنچنان عمل كن كه گوئی پاداش عمل خود را با چشم می نگری ، تا به آخرت خود امیدوارتر باشی (گول دنیا را مخور) چرا آنچه از دنیا در آینده بیاید، مانند آن است كه قبلا گذشته است .(542)



پاسخ پیامبر(ص ) به سؤ ال درباره گناهان زمان جاهلیت



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

گروهی از مسلمانان به حضور پیامبر(ص ) آمدند و گفتند: ((ای رسول خدا آیا مردی از ما به خاطر گناهانی كه در زمان جاهلیت انجام داده ، و سپس ‍ مسلمان شده ، كیفر می گردد؟!))

رسول خدا(ص ) در پاسخ فرمود: ((اگر كسی از شما پس از مسلمان شدن ، اسلام نیك داشت ، و باور ایمانش درست بود، خداوند او را به خاطر گناهانی كه در زمان جاهلیت انجام داده ، كیفر نمی كند، ولی اگر اسلامش ‍ نیكو نشده و باور ایمانیش ، درست نگشته باشد، خداوند او را هم به خاطر گناهان قبل از اسلامش مجازات می كند، و هم به خاطر گناهان بعد از اسلامش ، كیفر می نماید)).(543)



خدا را شكر بیكران كه توفیق اتمام این كتاب را به نگارنده عنایت فرمود، امید آنكه سازنده و اثر بخش بوده و در راه پاكسازی و به سازی مفید گردد، و توشه ای برای آخرت شود.

الحمدلله اولا و آخِرا

((پایان ))


طينة المؤ من و الكافر، حديث 5، ص 4 - ج 2

402- باب دعائم الاسلام ، حديث 10، ص 21 - ج 1

403- باب ان الايمان يشرك الاسلام ...، حديث 1، ص 25 - ج 2

404- همان ، حديث 4، ص 26 - 2

405- باب درجات الايمان ، حديث 2، ص 43 - ج 1

406- بهجة الامال ، ج 2، ص 484 - سفينه البحار، ج 1، ص 368.

407- باب مجالسة اهل المعاصي ، حديث 16، ص 379 و 380 - ج 2

408- همان ، باب اصناف الناس ، حديث 3، ص 382 - ج 2 - با اقتباس و توضيح

409- باب التسليم و فضل المسلمين ، حديث 3، 390 - ج 1

410- (همان ، حديث 5، ص 391 - ج 1)

411- باب ما امر النبي (ص ) بالنصيحة لائمة المسلمين ، حديث 2، ص 403 و 404 - ج 1

412- باب العطاس و التسميه ، حديث 7، ص 654 - ج 2

413- همان ، حديث 9، ص 654 و 655.

414- همان ، حديث 21، ص 656 - ج 2

415- همان ، حديث 18، ص 656 - ج 2 - پس بگوئيد خدا تو را رحمت كند، كه هدايت جز رحمت است .

416- باب خصال المؤ من ، حديث 4، ص 48 - ج 2 نظير اين مطلب در باب حقيقة الايمان و اليقين ، حديث 1، ص 53، ج 2 آمده است .

417- باب حقيقة الايمان اليقين ، حديث 2، ص 53 - ج 2 - طبق بعضي از نقلها اين شخص ، ((حارث بن سراقه )) بوده است (اسدالغابه ، ج 1، ص 353

418- همان ، حديث 3، ص 54 - ج 2

419- باب الطاعة و التقوي ، حديث 6، ص 75 و 76 - ج 2.

420- همان ، حديث 7، ص 76، ج 2

421- باب الورع ، حديث 6، ص 77، ج 2

422- باب حسن الخلق ، حديث 10، ص 101 - ج 2

423- باب الشكر، حديث 18، 97 ج 2

424- همان ، حديث 27، ص 98 ج 2.

425- باب الشكر، حديث 24، ص 98 ج 2.

426- مجالس الشيخ المفيد، ص 20

427- باب الشكر، حديث 261، ص 98 ج 2.

428- باب البكاء، حديث 6، ص 482 و 483 - ج 2.

429- باب اللمم ، حديث 4 - ص 442 - ج 2.

430- باب الخوف و الرجا، حديث 8، ص 69 - 70 - ج 2.

431- همان ، حديث 6، ص 68 - ج 2.

432- باب الاعتراف بالتقصير، حديث 3 - ج 2.

433- طبق بعضي از روايات ، نجاشي گفت : در انجيل مقدس آمده : هرگاه خداوند نعمتي را به شخصي داد، او بايد خدا را شكر كند، ارزش هيچ شكري مانند تواضع در برابر خدا و خلق خدا نيست (بحار، ج 18، ص 422)

434- باب التواضع ، حديث 1، ص 121 - ج 2.

435- همان ، حديث 7، ص 123

436- همان ، حديث 10، ص 123 - ج 2.

437- باب صفة العماء، حديث 6، ص 37 - ج 1.

438- باب التواضع ، حديث 12، ص 124 - ج 2.

439- باب الحب الله في الله ، حديث 6، ص 125 - ج 2.

440- باب القاعة ، حديث 7، ص 139 - ج 2.

441- باب الكفاف ، حديث 4، ص 140 و 141 - ج 2.

442-باب دوم الدنيا و الزهد فيها، قسمت اول حديث 16، ص 132 و 133 - ج 2.

443- باب الاتصاف و العدل ، حديث 10، ص 146 - ج 2.

444- همان ، حديث 13، ص 146 - ج 2.-

445- باب صلة الرحم ، حديث 2، ص 150 - ج 2.-

446- همان ، حديث 18، ص 153 - ج 2.-

447- همان ، حديث 18، ص 153 - ج 2.-

448- باب قطيعة الرحم ، حديث 3، ص 346 - ج 2.-

449- همان ، حديث 5، ص 347.

450- همان ، حديث 7، ص 347 و 348 - ج 2.

451- باب اخوة المؤ منين ...حديث 2، ص 166 - ج 2.

452- همان ، حديث 6، ص 166 - ج 2.

453- همان ، حديث 10، ص 167 - ج 2.-

454- باب حق المؤ من علي اخيه ، حديث 3، ص 170 - ج 2.

455- كه من آمادگي براي چنان ايثاري را ندارم كه نصف اموالم را به شيعه فقير بدهم

456- همان ، حديث 8، ص 171 - ج 2

457- همان ، حديث 10، ص 173 - ج 2.

458- همان ، حديث 13، ص 173 و 174 - ج 2

459- باب زيارة الاخوان ، حديث 3، ص 167، ج 2.

460- باب المصافحة ، حديث 1، ص 179 - ج 2.

461- همان ، حديث 5، ص 180 - ج 2 - نظير اين مطلب در حديث 7، ص 180 آمده است .

462- همان ، حديث 14، ص 181 و 182 - ج 2 - نظير اين مطلب در ((باب المعانقه ) حديث 2، ص 184 - ج 2 آمده است .

463- باب التقبيل ، حديث 4، ص 185 - ج 2 (در معني اين حديث ، احتمالات ديگري نيز داده شده است .

464- يعني داستانهاي دوغ مي بافت و براي مردم بازگو مي نمود.

465- باب تذاكر الاخوان ، حديث 3، ص 168 - ج 2.

466- باب ادخل السرور...حديث 3، ص 188 و 189 - ج 2.

467- همان حديث 5 ص 189 - ج 2.

468- باب السعي في حاجة المؤ من ، حديث 9 ص 189 - ج 2 - لازم به تذكر است كه بعيد نيست ، هر امامي قبل از آنكه به امامت برسد، عملش كمتر از امام زمان خود باشد، يا عملش كه ثوابش كمتر است برگزيند، و امام حسين (ع ) در اين هنگام ، به مقام ، امامت نرسيده بود (شرح در مرآة العقول ج 2، ص 186).

469- باب اطعام المؤ منين ، حديث 12، ص 202 - ج 2.

470- باب الاصلاح بين الناس ، اقتباس از حديث 3 و 4، ص 209 - ج 2.-

471- باب المؤ من و علاماته و صفاته ، حديث 1، ص 226 تا 230، ج 2 (به طور اقتباس ). ماجراي همام و خطبه امام علي (ع ) به عنوان ((صفات المتقين )) در نهج البلاغه ، خطبه 193 (با تفاوت بسيار در متن خطبه ) آمده است .

472- همان ، حديث 5 ص 232 (به طور اقتباس ) - ج 2.

473- همان ، حديث 12، ص 234، ج 2.

474- همان ، حديث 22، ص 236 - ج 2.

475- باب في قلة عدد المؤ منين ، حديث 4، ص 242 - ج 2.

476- همان ، حديث 6، ص 244

477- باب ما اخذ الله من المؤ من ، من الصبر... حديث 6 و 7، ص 250 - ج 2.-

478- منظور، مغيرة بن سعيد است كه از مخالفان بود، و در زبان و روايان لعن شده است .

479- باب شدة ابتلاء المؤ من ، حديث 12 ص 254 - ج 2.

480- همان ، حديث 20، ص 256 - ج 2.

481- همان ، حديث 26، ص 258، ج 2.

482- اينكه در متن حديث ، مؤ من آل فرعون آمده ، گويا اشتباه راويان يا كاتبان است ، به دليل داستان 406.

483- همان ، حديث 30، ص 295 - ج 2.

484- باب بعد از ((باب فضل فقراء المسلمين ، حديث 1، ص 266 - ج 2.

485- باب الذنوب ، حديث 23، ص 274 - ج 2.

486- باب في اصول الكفر و اركاتة ، حديث 7، ص 290 - ج 2.-

487- باب الغضب ، حديث 4، ص 303 - ج 2 - نظير اين مطلب در حديث 5 آمده است .

488- همان ، حديث 11، ص 304، ج 2.

489- باب الحسد، حديث 3 ص 306 - ج 2.

490- باب الكبر، حديث 13 ص 311.

491- همان ، حديث 15، ص 311 و 312 - در تفسير علي بن ابراهيم نقل شده : خداوند، آن نور را در صلب ((لاوي )) يكي از برادران يوسف قرار داد، زيرا او برادرانش را از كشتن يوسف باز داشته بود (در آيه 10 سوره يوسف اشاره به نهي لاوي شده است ) آري ، آن كيفر يوسف (ع )، و اين پاداش ‍ لاوي !.

492- باب العجب ، حديث 5، ص 313 - ج 2.

493- همان ، حديث 6 و 8، ص 314 - ج 2.

494- همان ، حديث 8، ص 428 - ج 2.

495- همان ، حديث 11، ص 318 - ج 2.

496- باب البذاء، حديث 5، ص 324، ج 2.

497- همان ، حديث 7، ص 324 و 325 - ج 2.

498- باب من يتقي شره ، حديث 1، ص 326 - ج 2.

499- باب الفخر و الكبر، حديث 3، ص 328 - ج 2.

500- همان ، حديث 5، ص 329.

501- باب الظلم ، حديث 14، ص 333 - ج 2

502- همان ، حديث 22، ص 334 - ج 2.

503- باب من اذي المسلمين و احتقرهم ، حديث 10، ص 353 - ج 2.

504-باب من حجب اخاه المؤ من ، حديث 2 ص 364 و 365 - ج 2.

505- باب التميمه ، حديث 369 - ج 2.

506- باب مجالسة اهل المعاصي ، حديث 2 ،ص 374 - ج 2.

507- باب اصناف الناس ، حديث 8، ص 386- ج 2.

508- كامل ابن اثير، ج 2، ص 270.

509- باب المؤ لفة قلوبهم ، ذيل حديث 2 ص 411 - ج 2.

510- باب في تنقل اخوال القلب ، حديث 1، ص 423 و 424 - ج 2.

511- باب الوسوسه و حديث النفس ، حديث 3، ص 425 - ج 2.

512- همان ، حديث 5 و 4، ص 424 - ج 2.

513- باب فيما اعطي الله عزوجل آدم (ع )، حديث 1، ص 440 - ج 2.

514- همان ، حديث 4، ص 441 - ج 2.

515- باب التسليم ، حديث 1، ص 648 - ج 2.

516- باب اكرام الكريم ، حديث 1، ص 659 - ج 2.

517- همان ، حديث 3، ص 659 - ج 2.-

518- باب الجلوس ، حديث ، 2، ص 661 - ج 2 - نظير اين مطلب در حديث 5 آمده است .

519- باب حق الجوار، حديث 1، ص 666 - ج 2.

520- باب الدعا علي العدو، حديث 1، ص 510 - ج 2.

521- بابت حق الجوار، حديث 4 و 5، ص 666 و 667 - ج 2.

522- همان ، حديث 13، ص 668 - ج 2.

523- باب البر بالوالدين ، حديث 2، ص 158، ج 2.

524- همان ، حديث 9، ص 159 و 160، ج 2 - نظير اين مطلب ، حديث 17، ص 162.

525- همان ، حديث 10، ص 160 - ج 2.

526- همان ، حديث 20، ص 163 - ج 2.

527- زيرا دريافتيم كه اسلام دين كامل است ، و از شخصي كه به مدرسه نرفته ، صدور چنين ديني ممكن نيست ، پس بر محمد(ص ) وحي مي شده است .

528- همان ، حديث 11، ص 160 - ج 2.

529- همان ، حديث 12، ص 161 - ج 2.

530- همان ، حديث ، 18، ص 162 و 163 - ج 2.

531- باب العقوق ، حديث 8، ص 349 - ج 2.

532- باب في ان الذنوب ثلاثة ، حديث 1، ص 443 - ج 2.

533- باب تعجيل عقوبة الذنب ، حديث 11، ص 466 - ج 2.

534- باب ما يفصل به بين دعوي المحق و المبطل ، آغاز حديث 17، ص 358 - ج 1 (با تلخيص ).

535- باب الصبر، حديث 13، ص 91، ج 2.

536- همان ، حديث 12، ص 447 - ج 2.

537- باب التسليم ، حديث 13، ص 646 - ج 2.

538- باب محاسبة العمل ، حديث 13، ص 455 و 456 - ج 2.

539- همان ، حديث 20، ص 458 - ج 2.

540- همان ، حديث 20، ص 458 - ج 2.

541- همان مدرك

542- همان ، حديث 22، ص 459 - ج 2.

543- باب انه لايؤ اخذ المسلم بما عمل في الجاهلية ، حديث 1 ص 461 - ج 2.